واژه های دل

بهار خواهد رسید و زمستان میرود اما چه بهار باشد چه پاییز و یا میان سرمای زمستان و گرمای ظهر تابستان  دیگر وقتی واژه ها با تو معنا میشود اگر نباشی ؟؟ دیگر مهم نیست که هوای دلم بارانی است یا برفی گرم است یا سرد و اینکه ابرهای دل دیگران چه ساعقه ای میزنند بر سرشان کاش یک بار دیگر تو را می دیدم.

بهار

همیشه بهاری هست که به اون دل ببندیم شاید همیشه میگن بزک نمیر اما باز بهار نشونه زندگی دوبارست کاش بهار بیاد و من دوباره زنده بشم شاید هم یاد او دوباره بهم جون داد مثل بهار که به طبیعت جون می بخشه

سنگ و آب

یه روز که به یه رود زلال نگاه کنید شاید تکه سنگ ها ته اب رو ببینید تکه سنگ هایی که در ته اب جریان شدید آب رو با تمام وجود حس میکنند اما آب جاری تنها یک لحظه و شاید هم کمتر بر اونها عبور میکنه شاید سنگ ها بر آب تاثیری نداشته باشن اما این اب جاریه که خرد خرد از این سنگها بر میداره و با خودش به سمت در یا میبره و تنها به این قسمت اشاره کنم که خیلی از کوههای بزرگ از باقیمونده همین خرده سنگ ها بوجود اومده؟!!

خواهد گذشت دیر یا زود و اکنون در سر اغازی دیگر با نام پایان هنوز تمام نشده باید برای روع جدید اماده شد هنوز هم پادشاه فصل ها رو دوست دارم( یاد قاصدک بخیر؟!!)



من میگم زمان ابستن حوادثه یکم دیره منتظر باشی تا خودت چیزی رو تجربه کنی اگه دوستت گفت اتیش میسوزونه دستت رو نزدیکش نکن؟!!

انتظار

تنها یک بار دیگر می خواهم که او را ببینم شاید این خواسته بزرگی نباشد شاید این هدف مهمی نباشد که تمام مدت به آن بیاندیشم اما من تنها برای دیدن اوست که لحظه ها را یکی پس از دیگر به دست زمان میسپرم.
شاید برای دیداری که زمان مشخصی دارد انتظار کار دشواری نباشد چون نگاه به گذشته که چون باد گذشت دلیل کافی ای خواهد بود برای ان مدت کوتاه که سریع تر خواهد گذشت اما انتظار من از جنس دیگری است انتظاری که پایانش نا معلوم است؟!!


برای او

برای او که دوستش دارم ...
هر چیزی سمبلی است و برای بقا او را بهترین سمبل میدانم کسی که شاید از او بسیار دور باشم اما همیشه و همه وقت دریادم هست چرا که او سمبل بودن است سمبل دوام چیزی که از نابودی به دور است و همیشه میماند برای من هم ماندنی است گرچه اکنون اسمی از ان نمیبرم اما او که باید بداند خوب می فهمد که او همیشه در یاد من خواهد ماند.

یه خواهش اگه کسی تا قبل از امروز توی باز کردن صفحه وبلاگ من مشکلی داشته بهم بگه تا من برم ببینم مشکل از کجا بوده ممنون.

واژه ها

به زبان یا به قلم فرقی ندار ، حرف ها واژه ها را می سازند و بیان واژه ها را به تر تیب صف میکند آنگونه که باید و شاید می چیند تا توصیفی درست در بر گیرد اما هنوز نه زبان توان گفتن دارو و نه قلم جرات نوشتن شاید وازه ها برای چشم ها نا آشنا است و یا گوشها توان کشیدن سنگینی سخن را ندارند شاید واژه ها حجمی را توصیف میکنند که در حجم زهنی من یا ما نمیگنجد و تنها پشت این دیوار ها که حتی نمی دانم از چه جنسی است فردی است که سنگینی حرف را خوب می داند.

حرف تازه

امروز نمی خوام حرف تازه ای بزنم تنها از گذشته میگویم شاید هم از دیگران . این حرف ها هنوز هم برای تو تازگی دارد گرچه ماههاست برای تو حرف های تکراری می نویسم اما اگر یک روز و تنها یک روز هم این متن ها را بخوانی برای تو تازه خواهد بود.


زمان درمان می کند. زمان چه وازه غریبی هنوز در دود اندود زمان ،خود را پیدا نکرده بودم که تو را دیدم .هنوز نمی دانستم چگونه باید مرد یا زندگی کرد و تو گفتی مرگ زیبا است. اما حال که باید از اینجابروم گریه می کنی .وگونه ات را اشک تر می کند .با دستهایم به آرامی زیر چشمهای مظلومت را پاک می کنم و می گویم :من اینجا هستم هر گاه که خود بخواهی در کنار تو زیر این سایه تنهایی و تو لبخند می زنی و من هنوز در اولین دیدارمان غریب؟!!


یه شعر به پیوست هست که برای من خیلی جالب بود .

پیوست

خانه من

خانه من همین نزدیکی است . هر روز با خروس خوان خورشید از خواب بیدار میشوم خانه من در جنگل نیست . خانه من در کنار یک جاده خلوتی است که تنها مسافرش خستگی است و اگر خاطری برای من مانده باشد شما هم او را خواهید دید. خانه من روی تپه و کوه نیست .خانه من همین جا است جایی در کنار انتظار انتظار یک بازگشت. khaneh