این متن رو توی فرودگاه مالزی مینویسم الان ساعت 21:03 به وقت مالزی است روبروی من باند پرواز و تا دو ساعت و نیم دیگه پرواز دارم پروازی که پر از خاطره است پروازی برای یک مسافرت یک ماهه کوتاه ولی پر از شور مسافرتی که باز هم انتهایش جدایی است دلم گرفته از اینکه باز فکر میکنم باید جدا شوم جدایی ای که حتی نمیتوانی نشان دهی که از ان ناراحتی اخرین بار 11 ماه پیش بود ساعت 11 پرواز داشتم و باید جدا شدن رو تجربه میکردم برای سفری که برگشتش نا معلوم بود سفری که برگشتش درست همین امشب است .
یک سال پر ماجرا و جوش یک سال پربار از نگاه خودم هر چیزی که نداشته باشه مقدار زیادی به معلوماتم اضافه شده و این برای من جالب بود اما کافی نیست تجربه تنها بودن و تنها سفر کردن تجربه معنای دوست دوست واقعی دوستانی که قسم خواهم خورد هرگز فراموششان نخواهم خورد .
این چیزی است که در حال روی میدهد و انچه در پیش است ؟ هنوز نمیدانم اما هر چه باشد و هر چه پیش بیاید نیک است خدای من خواسته و حکم او عقل است و انچه او خواسته بهتر است از هرچه پیش خواهد امد. این انچه بود که فهمیدم و امید وارم درسی باشد که هرگز فراموشش نکنم.
متنی برای دیروز
برخورد به معنی اینکه یک نفر رو بعد از مدتها که ندیده باشی به صورت اتفاقی در جایی که اصلا پیش بینیش رو هم نمی کنی ببینی و اون وقت تمام اونچیزهایی که در تصورت از اون ساخته بودی رنگ عوض میکنه در نگاه اول تلاش میکنی اون رو با معیارهایی که تو برای اون در نظر گرفته بودی منطبق کنی و بعد شاید موفق بشی شاید هم نه .
متنی برای امروز
شاید هیچ گاه احساس تنهایی نکرده بودم به این اندازه که الان تنها هستم من یه جورایی این حس رو دوست دارم یه زندان انفرادی به اندازه یه شهر مثل تهران.یکم بزرگه نه؟ خب اما به هر حال یه زندان انفرادیه یعنی تنها کسی که توی اون زندان اسیره تو هستی بدون حتی یک نفر هم سلولی.اما من این حس رو دوست دارم . درست در این اوج تنهایی تنها یک دست برای کمک میاد نمیدونم چگونه بیان کنم و این گونه صدا امد این انچه بود که قبلا زخیره کرده بودی.
متنی برای فرداو فرداها
گرچه زیاد با تغییر جور نیستم یعنی تغییرات رو دوست دارم اما در صورتی که به صورت ناگهانی نباشه تغییرات تو رو به جلو پیش میبره اما خیلی وقتا برنامه طولانی مدت تو رو انچنان تغییر میده که تو تا مدتها نمیتونی نقطه شروع رو پیدا کنی و شاید زمانی که نقطه شروع رو پیدا کردی بفهمی تو درست در وسط راه هستی .
تازه از راه اومده بود خسته نمیزد انگار تازه تر شده بود این اولین باری بود که به پرواز میرفت از ابی اسمان گفت اما وقتی بحث وسعت اسمان پیش اومد دیگه نتونستم جلو خودم رو بگیرم اشک در چشمام حلقه زد گفتم هنوز پرواز را نیاموخته بودم که بالهایم شکست امدم راه رفتن بیاموزم پاهایم لرزید دیگر قلم در دستم نمی چرخید حال من تنها باید پرواز تو را در اسمان ببینم و این ... حرف رو شکست گفت گرچه امروز اولین تجربه پرواز رو داشت اما چیزی اموخته بلند ترین قدرت پرواز در بالهای اندیشه ما است کمی فکر کردم و هیچ نگفتم.
یه حس غریب هنوز دقیق نشناختمش یکم تلخه یکم هم ... مثل هوای امشب بارونی اولین بار ۵ ماه پیش بود که همین حس رو داشتم برای یه مدت کوتاه نه چندان بلند و باز امشب ... . یه حسی که سنگینی خاصی داره و شاید ... .تنها و تنها یه چیزه که حالم رو بهتر میکنه و اون ... خودش بهتر میدونه چیه بهتره نگم.
وارد یه مسیر تازه میشم یه مسیری که یک انتهاش رو بستند تا پشتش رو نبینی کنارت یه منظره سبز و روبروت یه هزاررهه که هر کدوم به یه نقطه ای ختم میشه اما من هنوز زوده که مسیر ور انتخواب کنم باز جلو تر میرم تا هدفم معلوم بشه و بعد از یه مسیر فرعی به اون مسیری میرم که انتهاش هدف منه