تاریخ

"The most important history is the history that we make today."

 
گاهی مهمترین برگ تاریخ برگی است که امروز نوشته میشود

چهار فصل

بهار۴ فصل

با تو آغاز می شود

و نسیم با تو خیز بر می دارد

و دشت را عطر باران می کند

 تابستان به عشق تو گرم می شود

 گل، طبیعت و من

 همه سبز

 نوید زندگی می دهیم

خزان

همان لحظه که روح سبز خاطره هم

رنگ می بازد

تو از دست میروی

و در زمستان

هر آنچه باقی است

یاد تو است

و عکس تو چشم در چشم من

منتظر تا بهاری دیگر

و در این گذر کوته عمر

تو را به یاد خواهم داشت

هر آن لحظه که در تن جا باشد

و در توان گفتن نامت

تو را به عشق می خوانم

توقف کوتاه

winter flower

 

در این توقف کوتاه زندگی
گلی شکفته در این قلب پاره ام
و من در این خیال نا تمام
شگفت بر انچه بر دل نشانده ام
شکسته کوزه و ناتوان
چگونه عقل می کند مرا غضب!
و بیم میدهد ز سردی زمان
و در همان میان
ندایی از درون
به من امید می دهد
قسم دهد مرا به عشق
و سوز بی کرانه اش
و باز هم به این کلک
سر دل شکسته را
به عشق گرم میکند

زندون سنگی

توی یک زندون سنگی

من تنها بی نشونم

گرچه با منند اما

همیشه تنها می مونم

چه آبی چه کشکی

می نشینم لب رو

در پی ماهی و آب

ماهیان رفته به خواب

آب هم یخ زده است

دختری آمد لب رود

چهره اش گندم گون

گفتم ای ماه کبود

پی چی میگردی؟

گفت: «روشنی٫ من٫ گل٫ آب»

گفتمش ساعت خواب

شاعران زنده به مرگ

تو زنی دم ز سراب؟

چه گلی

آبم کو

روشنی گشته کبود

و سیاهی چیره

و تو هم مثل من بخت بریده تنها

می زنی دم ز امید و مهتاب

سایه ها هم در خواب

بر از بهر خودت

پی یک آب دگر

پی یک آبادی

همه اینحا سرماست

پی چی می گردی

سکوت و باران

Sokot va baran

زمین خسته

زمان ایستاده در منزل

صدا ها مرده در خوابند

همه آرام و آهسته

سکوتِ مرگ می دارند

ببار ای ابر بارانی وغوغا کن

سکوت مرده من را

بزن بشکن تو رسوا کن

تو ای باران بی پهنا

بشوی این راه تنها را

بشوی از هر چه نامردیست

بروب از هرچه نا پاکیست

زمین و آسمان جاریست

بزن باران که دل هم نیز بارانیست.

برف

آسمان هم رنگ میبازد

ابر های تیره ی خونخوار

در نبردی سخت

آسمان را سخت در هم زد

جنگ پاکی و پلیدی هاست

عاقبت در این نبرد سخت

آسمان با غرشی بی تاب

مرگ پاکی را ندا سر داد

شهر ارام است

مردمان در دخمه هاشان زیر کرسی ها

شعر میخوانند ، قصه میگویند ،جشن میگیرند

اسمان - ناچار-

تکه های سرد پاکی را

«وانچه ما برفش همی خوانیم»

دانه دانه بر زمین انداخت

باد میخواند

برف می اید

برف از آن آسمان مرده می اید

 

باران و برگ

باز هم آسمان در هم

تیره و تاریک ، غرنده

میزند با خشم بر برگهای زرد پاییزی

نیزه های تبز و برنده

ناگهان از ان همه تاریکی و ظلمت

میچکد اشکی به دستانم

آری آری قطره ها آزاد می گردند

لیک در این دوره سرما

مردمان با خَود،

روی از چشمان باران باز میدارند

مردمان شهر،

 منتظر در مرگ بارانند.

خشمگین از هر چه ازادیست

با غرور و خشم بی معنا

برگهای خشک تنها را

می شکانند زیر پاهاشان

برگ ها هم

برگ های سبز تابستان

زرد تر از هر لحظه در پاییز

همزمان با عمر باران ها

در کنار هم

میسپارند احظه های سرد اخر را

حادثه زندگی

زندگی حادثه است

مثل افتادن بر گ از شاخه

و عبور گذر خسته از آن

زندگی حادثه است

مثل یک شمع و تن پروانه

که همه جمع شده در بر اشک

زندگی حادثه است

مثل این صورت سیلی خورده

که دلش را به دل باران داد

زندگی حادثه است

مثل من

که  از ان برگ عبور خواهم کرد

و به پروانه نظر

و به این صورت سیلی خورده

یاد خواهم داد

که باران هوس است.

یک دنیا دریا

نمیودونم داستان اون ماهیه که توی یه اقیانوس بود رو شنیدید یا نه اما داستان از این قراره:

یه روز یه ماهیه بود که هی از این و اون در مورد اقیانوس میشنید و همیشه در آرزوی این بود که بتونه یه روز این اقیانوس که میگن بزرگه و خیلی زیباست رو ببینه. اما هرجایی که دنبالش میگشت ادرسی از اون اقیانوس پیدا نمیکرد برای همین یه روز تصمیم گرفت بره به دنبال جایی که بتونه از اونجا اقیانوس رو ببینه.

روزها گذشت و ماهیه ما سر به جایی نبرد تا اینکه یک روز ماهیه دونفر رو توی قایق دید که دارن با هم حرف می زنند اولی به دومی گفت اقیانوس از ساحل خیلی قشنگه و با دست به یه نقطه ای اشاره کرد و ماهیه مه هم به همون سمت رفت

رفت و رفت تا یکدفعه یه موج بزرگ اون رو با خودش برداشت و به ساحل انداخت. تن ماهی پر شده بود از شن و نمیتونست درست نفس بکشه تا اینکه در حال جون دادن از یکی شنید ببین اون موجا همه از طرف اقیانوس دارن میان

تازه بود که ماهیه ما به اشتباهش پی برد و فهمید که تا چندی پیش اون قسمتی از اقیانوس بوده اما حالا ... .

 

نکات

هر چیزی هزینهای داره و دیدن اقیانوس برای ماهی هزینش مرگه

وقتی در نعمتی غوطه ور هستیم ارزش اون رو نمیدونیم اما زمانی که اون رو از ماگرفتن از فراغش جون میدیم