مدتهاست تو را ندیده ام ... .
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند // به دشت کوچه سار شب در سحر نمی زند
درست همین دو روز پیش بود که برای دیدن دوباره به اونجا رفته بودم میدونستم که این اخرین دفعه ای هست که ممکنه ببینمش میدونم بازهم خواهم دیدش اما ممکنه خیلی تا اون روز طول بکشه اما به هر حال هنوز که هنوزه عکسش رو توی قلبم نگه میدارم تا بدونم هیچ وقت تنهام نذاشت و هنوز توی خاطرم هست
برای هر اغازی پایانی هست اما پایان راه عشق کجاست . چه کسی پایانش را میداند؟ ... اما اگر عشق پایان داشت پس چرا هنوز که هنوز است مجنون زنده است و عشقش عالم گیر؟
چراغم خاموش بود و راه تاریک مه تازه تموم شده بود نزدیک های ظهر بود که بارون شدیدی بارید اما دیگه امروز فردا بسه من باید پیداش میکردم باید ... اما معلوم نبود کجا رفته بود یکم جلو تر که رفتم یه پارچه خیس روش با قرمز نوشته بودن
«انکه به جلو گام بر میدارد دو گام به خواسته اش نزدیک گشته اما انکه گامی بر نمیدارد سالها با ان فاصله دارد»
گل ، باران ، عشق ، امید ، بیداری ، توانایی ، ... . پژمرده ، خشکید ، ماند ،مرد ، خفت،ناتوانی اری تنها این است که باقی میماند؟ii!!
فردا قرار بیاد همین فردا، راستی کدوم فردا؟میدونم یکم عجیبه اما این هرفیه که بارها و بارها بهم میزنه .میگه من فردامیام اما هرچی به در چشم میدوزم نمیاد دیگه نمیتونم صبر کنم باید یهجوری بهش بگم اما فایده نداره اخه تا حالا خیلی بهش گفتم بازم میگم اخه من عاشقشم