یه بوی کهنه میده خاطراتی که برام هنوز تازه است شاید یکم خاک گرفته باشه اما هنوز هم برام مثل روز اول تازه است .
روز شمار جدید روز شماری برای تابستان منتظر خرداد هستم و گرمای اون شاید این اخرین روزهای انتظار باشه
دلم برای همه چیز تنگ شده حتی برای یک بار دیدن خودم در اینه یکی با سنگ اینم رو شیکونده ؟
دلم برای اینجا هم تنگ شده بود اینجا خلوت ترین نقطه زندگیه منه که تنها خودم پام رو توش میذارم و میدونم توی این شلوغی چی به چیه شاید ...؟
حرف برای گفتن زیاده اما هنوز وقت اون نیست که همه چیز معلوم بشه باید اول ببینمش.منتظر میمانم

آتش

یه اتیش گرم شاید گرماش بیشتر از اون چیزی باشه که فکرش رو بکنید .لی حالا داره سرد میشه شاید به خاطر خاکستری باشه که از وقایع اطراف ناشی میشه شاید هم ... .
۶ سال پیش شاید هم یکم بیشتر اخرین زمان دیدار این حرفی بود که یهو از دهنم در رفت نمیخواستم هیچ وقت فاصله زمانی برام مهم باشه اما درست ۶ سال پیش بود که اخرین ملاقات رو داشتیم اما امروز یه حس دیگه دارم یه حس نزدیکی بیشتر مثل همون قدیما و همش به خاطر این خبر اخر بود یعنی ممکنه باز هم ... ؟ 
شاید به واسطه این دیگه هیچ چیزی برام مهم نباشه شاید تنها یک بار تکرار وقایع گذشته دوباره اون حس های خوب ... باز هم میخوام زنده بشن دارم برای زنده کردنشون ثانیه شماری میکنم منتها این بار برای یه شروع نو شاید این اتیش دوباره گرم و فروزنده شد!
 

۵ و ۴و ۳و ۲و ۱ رسید!! رسید! ۲ و ۳و ۴و ... و ۱۳ و ...و ۵ و ۴ و ۳ و ۲و ۱ و رسید ! رسید !! ۲ و ... .
خب ۱۱ روز گذشت و من باید دو ماه دیگه صبر کنم شاید به نقطه اولم رسیدم منتها اینبار با یه حس دیگه با یه شور دیگه راستی پارسال عید رو یادتون هست اون موقع فکر میکردید اینجایی که هستید باشید؟

من در اینه خودم

هر سال جدید ادم باید به سوی بهتر شدن پیش بره میخوام از یه چیزهایی که ممکنه در خودم باشه دوری کنم مثلا چقدر خوب بود که قبول کنم با خراب کردن دیگران چیزی به ارزش من اضافه نمیشه یا یه چیزی که از اون مهم تره ادم هر چی بیشتر حرف بزنه ارزش خودش رو کمتر کرده و ... . کاش ادما مثل اینه بودن یه اینه خصوصی که توی اتق تکی هر فرد میشه پیدا کرد وقتی که تنهایی بشینی روبروش و اون ایراد هات رو رفع کنه نیازی هم نیست این اینه یه ایه قدی باشه میتونه یه اینه جیبی باشه؟!!

فاصله

فاصله یه حرف سادست بین دیدن و ندیدن و... .
فاصله ای که بین من و تو نیست اما من بین این فاصله قرار دارم فاصله ای که داره هر روز بیشتر میشه و من این رشد رو حس میکنم و اصلا احساس خوبی ندارم قصد نداشتم اینجا به جز در باره تو چیزی بنویسم اما حالا که دارم این رو می نویسم دیگه تحمل ندارم باید بگم من می خوام این فاصله هر چی که هست از دید «دیگران» پنهان بمونه چون ممکنه به اسم کم کردن فاصله خودشون عاملی باشن برای بزرگتر شدنش.
فکر کنم الان راحت تر میتونم ادامه بدم چون میدونم تو هم این موضوع رو فهمیدی.
آسمون ابری توی شب مثل یه تخته سیاه میشه که تازه رنگش کرده باشن سر تاسر مشکی بدون اینکه رد پایی از اون خط خطی های روی تخته مونده باشه اما وقتی خوب نگاه میکنی میبینی که نقاش ما یه تیکه رو شاید برای یاد گاری از اون خط خطی ها خالی گذاشته و اون ستارهء ...؟!