بهار خواهد رسید و زمستان میرود اما چه بهار باشد چه پاییز و یا میان سرمای زمستان و گرمای ظهر تابستان دیگر وقتی واژه ها با تو معنا میشود اگر نباشی ؟؟ دیگر مهم نیست که هوای دلم بارانی است یا برفی گرم است یا سرد و اینکه ابرهای دل دیگران چه ساعقه ای میزنند بر سرشان کاش یک بار دیگر تو را می دیدم.
یه روز که به یه رود زلال نگاه کنید شاید تکه سنگ ها ته اب رو ببینید تکه سنگ هایی که در ته اب جریان شدید آب رو با تمام وجود حس میکنند اما آب جاری تنها یک لحظه و شاید هم کمتر بر اونها عبور میکنه شاید سنگ ها بر آب تاثیری نداشته باشن اما این اب جاریه که خرد خرد از این سنگها بر میداره و با خودش به سمت در یا میبره و تنها به این قسمت اشاره کنم که خیلی از کوههای بزرگ از باقیمونده همین خرده سنگ ها بوجود اومده؟!!
خواهد گذشت دیر یا زود و اکنون در سر اغازی دیگر با نام پایان هنوز تمام نشده باید برای روع جدید اماده شد هنوز هم پادشاه فصل ها رو دوست دارم( یاد قاصدک بخیر؟!!)
تنها یک بار دیگر می خواهم که او را ببینم شاید این خواسته بزرگی نباشد شاید این هدف مهمی نباشد که تمام مدت به آن بیاندیشم اما من تنها برای دیدن اوست که لحظه ها را یکی پس از دیگر به دست زمان میسپرم.
شاید برای دیداری که زمان مشخصی دارد انتظار کار دشواری نباشد چون نگاه به گذشته که چون باد گذشت دلیل کافی ای خواهد بود برای ان مدت کوتاه که سریع تر خواهد گذشت اما انتظار من از جنس دیگری است انتظاری که پایانش نا معلوم است؟!!