اعتراف

عید داره هر لحظه نزدیک میشه تا یه سال جدید رو با خودش بیاره الان تقریبا ۹ ماه هستش که این وبلاگ رو مینویسم و امروز تصمیم دارم که یه چیزی رو برای همه بیان کنم من اسمش رو میذارم اعتراف.
درسته من منتظرم و تا حدی عاشق اما منتظر کی و عاشق کی بماند اما این انتظار تنها برای یک نفر نیست شاید بهتره بگم شاید انتظار بیشتر برای رسیدن روز موعوده که هنوز معلوم نیست شاید امسال و شاید ... من نمی تونم دست از این انتظار بردارم چون میدونم یک روز تموم میشه و باید تمومش کنم که مدت اون هم دست خودم هستش اما از یه حدی کمتر نمیشه اما حالا من دو تا کار بیشتر نمیتونم بکنم یکی این که در مدت این انتظار تلاش خودم رو بکنم که پر ثمر تر به پایان برسه و دوم اینکه توی این اتاق کوچیک که من بهش میگم وبلاگ بیام و درد و دلام رو برای رهگذر ها بنویسم .حالا منتظرم ببینم شما چی میگید؟

دفتر ...؟

هنوز چند ورق از دفترم پر نشده و نمیدونم چطور باید پر کنم برگه های پیشین رو ورق میزنم هنوز چند سطری هست که خط خطی هاش پاک نشده .۵ برگ هم مونده که تنها با یاد تو پر میکنمشون

نیم کت

دو تا نیم کت خالی که دور تا دورش پر از درخت روی یه نیمکت من و روی اون یکی ... .
فاصله سکوت بود و باران و حس های غریبی که مثل این روزها مرا در خود غرق می کرد...!
دیگر حسی نداشتم حتی حس گریه تنها فکر من این بود که شاید قلبش برام نمی تپه ؟ (چه خیال خامی ). دیگر احساسی جز احساس بی او بودن نداشتم آن روز به او حق دادم که این حس را نداشته باشد .اما اشتباه بود و من چه زود اشتباهم را فهمیدم.

حرف گمشده دل

درست یه روز بارونی مثل امروز بود من و اون رو بروی هم شاید نگاههامون اجازه حرف زدن نمیداد تا اینکه اون اینجوری سکوت رو شیکوند«می دونی من فکر میکنم دو تا عاشق هیچ وقت نمیتونن چشم تو چشم هم به هم دیگه بگن که عاشق هم دیگن!!؟؟ » شاید اون موقع نفهمیدم چرا اما حالا که از اون دورم گاهی به این حرفش فکر میکنم .
اوایل فکر میکردم شاید به خاطر شرمی بود که داشتن هر دوشون شرم میکردن حرف دلشون رو بزنن اما امروز به یه چیز دیگه رسیدم شاید این موضوع به زمان های قدیم بر گرده زمانی که هنوز حرفی وجود نداشت ادم ها نمیتونستن از طریق حرف زدن منظورشون رو برسونن و زمانی که دو نفر به هم دل میدادن حرفی برای اون وجود نداشت .
بعد ها ادما برای بیان حس میان دو نفر این کلمه رو ابداع کردن (عشق) اما هنوز که هنوزه دل ها با یه بیان قوی تر چیزی رو در چشم ها جاری میکنن که زبان از گفتن اون قاصر .و من به این باور رسیدم در اون حالت (چشم در چشم هم دوختن)اگه زبان حرفی رو بیان کنه نشون داده که دلش هنوز «عاشق!» نشده

واژه های دل

بهار خواهد رسید و زمستان میرود اما چه بهار باشد چه پاییز و یا میان سرمای زمستان و گرمای ظهر تابستان  دیگر وقتی واژه ها با تو معنا میشود اگر نباشی ؟؟ دیگر مهم نیست که هوای دلم بارانی است یا برفی گرم است یا سرد و اینکه ابرهای دل دیگران چه ساعقه ای میزنند بر سرشان کاش یک بار دیگر تو را می دیدم.

بهار

همیشه بهاری هست که به اون دل ببندیم شاید همیشه میگن بزک نمیر اما باز بهار نشونه زندگی دوبارست کاش بهار بیاد و من دوباره زنده بشم شاید هم یاد او دوباره بهم جون داد مثل بهار که به طبیعت جون می بخشه

سنگ و آب

یه روز که به یه رود زلال نگاه کنید شاید تکه سنگ ها ته اب رو ببینید تکه سنگ هایی که در ته اب جریان شدید آب رو با تمام وجود حس میکنند اما آب جاری تنها یک لحظه و شاید هم کمتر بر اونها عبور میکنه شاید سنگ ها بر آب تاثیری نداشته باشن اما این اب جاریه که خرد خرد از این سنگها بر میداره و با خودش به سمت در یا میبره و تنها به این قسمت اشاره کنم که خیلی از کوههای بزرگ از باقیمونده همین خرده سنگ ها بوجود اومده؟!!

خواهد گذشت دیر یا زود و اکنون در سر اغازی دیگر با نام پایان هنوز تمام نشده باید برای روع جدید اماده شد هنوز هم پادشاه فصل ها رو دوست دارم( یاد قاصدک بخیر؟!!)



من میگم زمان ابستن حوادثه یکم دیره منتظر باشی تا خودت چیزی رو تجربه کنی اگه دوستت گفت اتیش میسوزونه دستت رو نزدیکش نکن؟!!

انتظار

تنها یک بار دیگر می خواهم که او را ببینم شاید این خواسته بزرگی نباشد شاید این هدف مهمی نباشد که تمام مدت به آن بیاندیشم اما من تنها برای دیدن اوست که لحظه ها را یکی پس از دیگر به دست زمان میسپرم.
شاید برای دیداری که زمان مشخصی دارد انتظار کار دشواری نباشد چون نگاه به گذشته که چون باد گذشت دلیل کافی ای خواهد بود برای ان مدت کوتاه که سریع تر خواهد گذشت اما انتظار من از جنس دیگری است انتظاری که پایانش نا معلوم است؟!!


برای او

برای او که دوستش دارم ...
هر چیزی سمبلی است و برای بقا او را بهترین سمبل میدانم کسی که شاید از او بسیار دور باشم اما همیشه و همه وقت دریادم هست چرا که او سمبل بودن است سمبل دوام چیزی که از نابودی به دور است و همیشه میماند برای من هم ماندنی است گرچه اکنون اسمی از ان نمیبرم اما او که باید بداند خوب می فهمد که او همیشه در یاد من خواهد ماند.