چهار فصل

بهار۴ فصل

با تو آغاز می شود

و نسیم با تو خیز بر می دارد

و دشت را عطر باران می کند

 تابستان به عشق تو گرم می شود

 گل، طبیعت و من

 همه سبز

 نوید زندگی می دهیم

خزان

همان لحظه که روح سبز خاطره هم

رنگ می بازد

تو از دست میروی

و در زمستان

هر آنچه باقی است

یاد تو است

و عکس تو چشم در چشم من

منتظر تا بهاری دیگر

و در این گذر کوته عمر

تو را به یاد خواهم داشت

هر آن لحظه که در تن جا باشد

و در توان گفتن نامت

تو را به عشق می خوانم

توقف کوتاه

winter flower

 

در این توقف کوتاه زندگی
گلی شکفته در این قلب پاره ام
و من در این خیال نا تمام
شگفت بر انچه بر دل نشانده ام
شکسته کوزه و ناتوان
چگونه عقل می کند مرا غضب!
و بیم میدهد ز سردی زمان
و در همان میان
ندایی از درون
به من امید می دهد
قسم دهد مرا به عشق
و سوز بی کرانه اش
و باز هم به این کلک
سر دل شکسته را
به عشق گرم میکند

زندون سنگی

توی یک زندون سنگی

من تنها بی نشونم

گرچه با منند اما

همیشه تنها می مونم