با تو آغاز می شود
و نسیم با تو خیز بر می دارد
و دشت را عطر باران می کند
تابستان به عشق تو گرم می شود
گل، طبیعت و من
همه سبز
نوید زندگی می دهیم
خزان
همان لحظه که روح سبز خاطره هم
رنگ می بازد
تو از دست میروی
و در زمستان
هر آنچه باقی است
یاد تو است
و عکس تو چشم در چشم من
منتظر تا بهاری دیگر
و در این گذر کوته عمر
تو را به یاد خواهم داشت
هر آن لحظه که در تن جا باشد
و در توان گفتن نامت
تو را به عشق می خوانم
در این توقف کوتاه زندگی
گلی شکفته در این قلب پاره ام
و من در این خیال نا تمام
شگفت بر انچه بر دل نشانده ام
شکسته کوزه و ناتوان
چگونه عقل می کند مرا غضب!
و بیم میدهد ز سردی زمان
و در همان میان
ندایی از درون
به من امید می دهد
قسم دهد مرا به عشق
و سوز بی کرانه اش
و باز هم به این کلک
سر دل شکسته را
به عشق گرم میکند