امروز در سر انجام راه بدون برگشت؟...

یک روز بود و یک رویای دیگر اما خواب دیگر مجال دیدن نگذاشت.بعد افسوس آمد اما ... اما هیچ راه برگشتی نبود .بعد عادت کردیم که به روی افسوس چشم ببندیم به آن چه تلخ است بخندیم اما... اما خنده هامان از زهر تلخ تر بود . حال با هر خنده ...؟و این سر انجام راهی است که آغازش نا معلوم و ... .
قصه نمی گویم خیال نمی بافم دروغ نمی گویم پلها را شکاندند تا راهی برای دوباره نفس کشیدن نباشد؟!!هوا سنگین تر از آن است که می پنداشتیم دود نیست این مه است که بین ما فاصله انداخته؟!!

سلام دوباره

باید بگم با این که خیلی دورم اما تلاش می کنم بیشتر بیام.فعلا باید برم .

...

خوب اگه خدا بخواهد دوشنبه پایان کار است و آغاز دوری که نمی دونم چقدر طول میکشه؟!! به امید دیدار؟!!

یک سوال

شاید همه فکر کنند چون به امتخانات خوردم گفتم خدا حافظ اما باید بگم که یک مسافرت در پیش دارم ممکنه تا یک ماه نتنم بیام شاید هم بیشتر شاید هم کمتر اما موضوع اصلی این بیان است که می خواستم با یک اسم تازه ویک طرخ جدید بیایم و اصلا دیگه بهاین دل که من رو تا اینجا کشونده گوش ندم اما با خوندن مطالب شما باز هم برای درد و دل وسوسه میشم می خواستم یک وبلاگ علمی تهیه کنم یعنی همون حور که شاید خیلی های شما می دونید منهم ایتجا(توی بلاگ اسکای)وبلاگ دارم هم توی(پرشین بلاگ)خوب حالا شما به عنوان یک دوست بگید اینجا درد و دل کنم یا ...
از همه دوستان که تا امروز مرا در این راه یاری کردند کمال قدر دانی را می کنم (...)از وبلاگ (مدتها است تو را ندیده ام(متولد ماه مهر)از همان وبلاگ(آرش)از وبلاگ (افق عمودی)صاحب (می خانه)دوست خوب(رها)و شرقی ترین (ستاره مشرقی) و دوست تازه ام که اگر (اشتباه)نکرده باشم اسم ایشان هم (سینا )است این دوستانی بودند که در این دو سه روز غیبت به یاد من بودند دوستان قدیمی دیگری نیز هستند اما بعد ها از آنها یاد می کنم منتظر هستم تا بگویید اینجا بهتر است یا آنجا

غروب

نمی خواهم بگویم خدا حافظ اما ممکنه این آخرین پیام من باشه باید هر چه تا کنون آموختم رو فراموش کنم و با این دنیا در آمیزم تا امروز از همه چیز دور بودم اما به ناچار باید بروم اما به زودی شاید کمتر از اونچه فکر می کنید بر گردم اما فراموشم نکنید منتظر نظرات شما از اونچه تا کنون نوشته ام هستم دوری از شما برام خیلی سخته اما هر تحول نیاز به مشقت داره فقط برای بهتر شدن بدرود و دو صد بدرود


اقتلونی یا ثقاتی
ان فی قتلی حیاتی
و حیاتی فی مماتی
و مماتی فی حیاتی

من وتو و دیگر هیچ



امید وارم در باره ما
در باره همه ما
به درستی قضاوت کنند
دیکنز

یک دنیای ماشینی من هم وسط آن و تو آنجا و یک لبخند همین.؟تاب دوری ندارم اما تا ... بدرود

دیر شد دیر؟!!

زمانی که تنها ترین مونس کودکی ام را از دست دادم به تنهایی عادت کردم اما اما هیچ گاه  و هرگز او را فراموش نخواهم کرد اوکه دست های مهربانش نوازش گر قلبم بود ولی حیف و صد حیف که رفت اما افسوس چه سود؟
هنوز به تنهایی عادت نکرده بودم که تو را دیدم اما ...؟


وقتی با تو آشنا شدم پدرم نبود ، زمانی که کنارت آمدم مادرم رفت، برادرم نیز همان زمانی که مهر ورزیدن به تو را آموختم و قتی فریاد کشیدم  تو را دوست می دارم که باید های های از فراقت اشک می ریختم و تو آن بالا بالای بالا، حال می فهمم قبل از آشنایی ام با تو پدرم، مادرم و برادرم مرا تنها نگذاشتند؟افسوس وصد افسوس از ... .
 

هر کس به طریقی دل ما می شکند
بیگانه جدا دوست جدا میشکند
بیگانه اگر می شکند حرفی نیست
 من در عجبم  دوست چرا ...؟