می نشینم لب رو
در پی ماهی و آب
ماهیان رفته به خواب
آب هم یخ زده است
دختری آمد لب رود
چهره اش گندم گون
گفتم ای ماه کبود
پی چی میگردی؟
گفت: «روشنی٫ من٫ گل٫ آب»
گفتمش ساعت خواب
شاعران زنده به مرگ
تو زنی دم ز سراب؟
چه گلی
آبم کو
روشنی گشته کبود
و سیاهی چیره
و تو هم مثل من بخت بریده تنها
می زنی دم ز امید و مهتاب
سایه ها هم در خواب
بر از بهر خودت
پی یک آب دگر
پی یک آبادی
همه اینحا سرماست
پی چی می گردی
زمین خسته
زمان ایستاده در منزل
صدا ها مرده در خوابند
همه آرام و آهسته
سکوتِ مرگ می دارند
ببار ای ابر بارانی وغوغا کن
سکوت مرده من را
بزن بشکن تو رسوا کن
تو ای باران بی پهنا
بشوی این راه تنها را
بشوی از هر چه نامردیست
بروب از هرچه نا پاکیست
زمین و آسمان جاریست
بزن باران که دل هم نیز بارانیست.
آسمان هم رنگ میبازد
ابر های تیره ی خونخوار
در نبردی سخت
آسمان را سخت در هم زد
جنگ پاکی و پلیدی هاست
عاقبت در این نبرد سخت
آسمان با غرشی بی تاب
مرگ پاکی را ندا سر داد
شهر ارام است
مردمان در دخمه هاشان زیر کرسی ها
شعر میخوانند ، قصه میگویند ،جشن میگیرند
اسمان - ناچار-
تکه های سرد پاکی را
«وانچه ما برفش همی خوانیم»
دانه دانه بر زمین انداخت
باد میخواند
برف می اید
برف از آن آسمان مرده می اید