استقامت

بر سنگ آمد نیست شد، بر کوه درخشید فنا گشت فرشتگان نیز تاب کشیدن آن را نداشتند پس باید چیزی جدید می آمد چیزی که توان آن بیش از دیگران باشد بیش از کوه با آن استقامتش باید بالا تر از فرشته باشد تا این گوهر را دریافت کند پس او آمد.
یه مورد دیگه اینکه سری قبل یه چیزی رو از دریا کم گفتم حالا کامل می کنم .
دریا با تمام وسعتش غرور ندارد همواره سینه خود را به خاک می مالد دریا آرام است تا آن زمان که باید و می غرد آن زمان که نیاز است دریا را هرچه بر سرش فریاد زدم سکوت کرد و این سکوت به من امکان داد تا آرامشش دا دریابم.در یا بر تر از کوه است این را من باور دارم کوه استوار است این در باور دیگران می گنجد اما این چه استقامتیست که اب جاری آن را میشورد و میبرد دگر گون میسازد و بار دیگر در جایی دیگر شاید در یک دریا دوباره زنده میسازد ؟

فریاد

سکوت شب رو با تاریکی مطلق مخلوط کنید یکم تنهایی به اندازه نیاز ... یه چیزی کمه یه بغض اره اما هرچی به این لبه دل میزنم نمیشکنه اما یا باید دل بشکنه یا اون نمیشه که همچ کدوم نشکنن یکی می گفت اگه دل بشکنه دومی هم میشکنه اما اگه نشکست چی؟اما انگار داره میشکنه اگه بشکنه همه چیز تموم میشه باید بعدش بری یه جایی که کسی صدات رو نشنوه بعد بلند بلند ... .
من دریا رو خیلی دوست دارم بهترین جا برایداد زدن تنها جایی که هرچه داد بزنی تنها تو رو آروم میکنه هیچ وقت جوابی نمیده اما اگه توی کوه داد بزنی بار ها و بارها جوابت رو میده برای همینه که من از دریا خیلی خوشم میاد .

بند

امشب یکم از خودم بدم اومد تا حالا فکر می کردم چیزی نمیتونه این ازادی من رو بگیره اما الان که ارم نگاه می کنم میبینم همین وبلاگ که همیشه عاشقش بودم توش بنویسم بدجوری من رو از اونچه باید میکردم دور کرده انگار دست و پام رو بسته نتونم برم جایی همش بشینم و بنویسم و بخونم از این بدم میاد دوست دارم بیشتر به کار هایی که باید برسم وقت بذارم اما نمی دونم چطوری؟

دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است

 یه شاعر که اسمش رو نمی دونم چیه
مهم اینه که کار من نیست

اومد

همین امشب بعد یه راه طولانی شاید بتونم بگم به اندازه یه عمر بالاخره اومد همه اینجا خوشحالن من هم اشک میریزم . میدونید اخه خیلی وقته ندیده بودمش برای همین یه خورده دلم گرفته بود شاید بتونم بگم خیلی دلم گرفته بود کلی خوشحالی کردم وقتی فهمیدم میاد اما نه اونجایی که قبلا اومده بود یه جای دور اینبار یه جایی خیلی دور تر از دفعه قبل به سراغم اومد اما باز خوب شد که اومد.

یادی از او

نمی دونم چی توی این نوشته ها موج می زنه نا خود آگاه به سمتش میرم باز می کنم اما نمی تونم ببندم جذابیت نوشته هاشون شیوایی قلمشون همه و همه دلیلیه برای اینکه بیشتر بهشون علاقه من بشم اما یه افسوس ! می دونید چیه من تا وقتی دور و برم ژر بود از کتابهای ایشون اصلاحواسم نبود گه گاه توی این کتاب یا اون کتاب تیکه های نوشته هاشون رو میخوندم اما ... اما الان که از ایشون و کتاباشون دور افتادن تازه نیازش رو حس می کنم .
گویی تشنه خروشان جست و جوگری است که همواره ،احرام بر تن ،آواره میان دو قله «صفا»و «مروه»میکوشد و میرود و در این کویر،آب می طلبد،و این زندگی کردن وی بود که در حج تنها به مسعی که ژا می نهد بر می افروزد و «خسی در میقات»ش به سعی که میرسد،«کسی در میعاد»میشود و «چشم دل» باز می کند و آنچه نادیدنی است می بیندو حکایت می کند.

تحلیلی از مناسک حج ،
دکتر علی شریعتی 


شب ، من ، تنهایی ، تو

صدای جیر جیرک ها که با اون آهنگ یکنواخت به شب حالت دیگه ای میده درست از وقتی شب شروع میشه این صدا ها هم با رفتن خورشید آغاز میشه اما امشب حس دیگه ای هست انگار خواب از سرم پریده دوست دارم توصیف کنم توصیف تو رو مثل بهار که همه توصیفش می کنن دستم رو می برم روی کاغذشروع می کنم از تراوت نوشتن شادابی مثل بهار اما من اشتباه می کنم هرگز نمیشه شادابی تو رو با بهار مقایسه کرد تراوت تو کجا و بهار کجا.راستی من هرسال عید که میشد میومدم به دیدنت اما امسال نمی تونم . اما نمب دونم چرا امشب دلم هوای تو رو کرده چی دیدم یا کجا اسمت رو خوندم اما کاملا دیونه شدم تا یه بار دیگه بوی تو رو حس کنم

صدایش می آید

گوش می سپرم باز هم با دقت هر چه تمام تر نگاهم بر در است گوشم بر دیوار لبانم سر شار از نامش در گلویم در گلویم چیزی است که وسعتش به اندازه تمام بغض های عالم است اما این را خوب می دانم با آمدن تو این نیز میشکند گاه حتی با شنیدن اسمت دستانم دستان نیز تو را می خوانند اما پاهای سردم ناتوان از گام برداشتن دیگر نمی توانم بیش از این گام بردارم حال می فهمم چرا دیوار ها نیز تو را می خوانند چرا پنجره ها همیشه به آهنگ نامت می تپند همه و همه تو را می خوانند تو را و تنها تو را و این را خوب دانستم که همه نشانی از آمدنت هستند بیانی که می گویند می آیی حتی اگر آن روز ،روز آخر عمر من باشد.