تنها دو هفته

داره روز شمار پایانی نزدیک میشه کمتر از دو هفته شاید بهد چهارم اگه وجود نداشت بهتر بود شاید هم میشد مثل عقربه های ساعت انگشتمون رو بزاریم جلوش و نذاریم جلو تر از این بره که هست اما همیشه ادم برای گرفتن یه چیزایی باید از یه چیزایی بزنه هنوز قصد ادامه کار قبلیم رو ندارم شاید یه مقدار عکس هم گذاشتم باید ببینم چی میشه؟ فعلا موفق باشید.

به نام خدا

 

این متن رو توی فرودگاه مالزی مینویسم الان ساعت 21:03 به وقت مالزی است روبروی من باند پرواز و تا دو ساعت و نیم دیگه پرواز دارم پروازی که پر از خاطره است پروازی برای یک مسافرت یک ماهه کوتاه ولی پر از شور مسافرتی که باز هم انتهایش جدایی است دلم گرفته از اینکه باز فکر میکنم باید جدا شوم جدایی ای که حتی نمیتوانی نشان دهی که از ان ناراحتی اخرین بار 11 ماه پیش بود ساعت 11 پرواز داشتم و باید جدا شدن رو تجربه میکردم برای سفری که برگشتش نا معلوم بود سفری که برگشتش درست همین امشب است .

یک سال پر ماجرا و جوش یک سال پربار از نگاه خودم هر چیزی که نداشته باشه مقدار زیادی به معلوماتم اضافه شده و این برای من جالب بود اما کافی نیست تجربه تنها بودن و تنها سفر کردن تجربه معنای دوست دوست واقعی دوستانی که قسم خواهم خورد هرگز فراموششان نخواهم خورد .

این چیزی است که در حال روی میدهد و انچه در پیش است ؟ هنوز نمیدانم اما هر چه باشد و هر چه پیش بیاید نیک است خدای من خواسته و حکم او عقل است و انچه او خواسته بهتر است از هرچه پیش خواهد امد. این انچه بود که فهمیدم و امید وارم درسی باشد که هرگز فراموشش نکنم.

برخورد

متنی برای دیروز
برخورد به معنی اینکه یک نفر رو بعد از مدتها که ندیده باشی به صورت اتفاقی در جایی که اصلا پیش بینیش رو هم نمی کنی ببینی و اون وقت تمام اونچیزهایی که در تصورت از اون ساخته بودی رنگ عوض میکنه در نگاه اول تلاش میکنی اون رو با معیارهایی که تو برای اون در نظر گرفته بودی منطبق کنی و بعد شاید موفق بشی شاید هم نه .


متنی برای امروز
شاید هیچ گاه احساس تنهایی نکرده بودم به این اندازه که الان تنها هستم من یه جورایی این حس رو دوست دارم یه زندان انفرادی به اندازه یه شهر مثل تهران.یکم بزرگه نه؟ خب اما به هر حال یه زندان انفرادیه یعنی تنها کسی که توی اون زندان اسیره تو هستی بدون حتی یک نفر هم سلولی.اما من این حس رو دوست دارم . درست در این اوج تنهایی تنها یک دست برای کمک میاد نمیدونم چگونه بیان کنم و این گونه صدا امد این انچه بود که قبلا زخیره کرده بودی.
متنی برای فرداو فرداها
گرچه زیاد با تغییر جور نیستم یعنی تغییرات رو دوست دارم اما در صورتی که به صورت ناگهانی نباشه تغییرات تو رو به جلو پیش میبره اما خیلی وقتا برنامه طولانی مدت تو رو انچنان تغییر میده که تو تا مدتها نمیتونی نقطه شروع رو پیدا کنی و شاید زمانی که نقطه شروع رو پیدا کردی بفهمی تو درست در وسط راه هستی .

بال پرواز

تازه از راه اومده بود خسته نمیزد انگار تازه تر شده بود این اولین باری بود که به پرواز میرفت از ابی اسمان  گفت اما وقتی بحث وسعت اسمان پیش اومد دیگه نتونستم جلو خودم رو بگیرم اشک در چشمام حلقه زد گفتم هنوز پرواز را نیاموخته بودم که بالهایم شکست امدم راه رفتن بیاموزم پاهایم لرزید دیگر قلم در دستم نمی چرخید حال من تنها باید پرواز تو را در اسمان ببینم و این ... حرف رو شکست گفت گرچه امروز اولین تجربه پرواز رو داشت اما چیزی اموخته بلند ترین قدرت پرواز در بالهای اندیشه ما است کمی فکر کردم و هیچ نگفتم.

دفتر خاطرات

نمی دونم اسمش رو بذارم یه اتاق خلوت یا یه دفتر خاطرات جایی که میدونم مسافر زیادی نداره و مهموناش هم مدت زیادی نمیمونند شاید زیادی ساکته شاید هم خسته کنندست اما به هر حال اینجا یه جای خوبه برای نوشتن درد و دل هام و یاد اوری اونچه گذشت و امید به اونچه در راهه .

یه حس غریب هنوز دقیق نشناختمش یکم تلخه یکم هم ... مثل هوای امشب بارونی اولین بار ۵ ماه پیش بود که همین حس رو داشتم برای یه مدت کوتاه نه چندان بلند و باز امشب ... . یه حسی که سنگینی خاصی داره و شاید ... .تنها و تنها یه چیزه که حالم رو بهتر میکنه و اون ... خودش بهتر میدونه چیه بهتره نگم.


وارد یه مسیر تازه میشم یه مسیری که یک انتهاش رو بستند تا پشتش رو نبینی کنارت یه منظره سبز و روبروت یه هزاررهه که هر کدوم به یه نقطه ای ختم میشه اما من هنوز زوده که مسیر ور انتخواب کنم باز جلو تر میرم تا هدفم معلوم بشه و بعد از یه مسیر فرعی به اون مسیری میرم که انتهاش هدف منه

یک ساله شد

سلام به صبح و به طراوت صبح گاهی سلام به آنان که عشق را از خود عشق می فهمند نه از نماد آن (شقایق) سلام به همگی دوستان

این اولین جمله ای بود که نوشتم البته توی این دفتر خاطرات دفتر خاطراتی که امروز یک ساله شد یک سال بزرگ و یک گام بزرگتر .

شاید برای گفتن این موضوع یکم دیر شده باشه اما این وبلاگ یک ساله شد وبلاگی که ابتداش از این ادرس شروع نمیشه نوشتن وبلاگ رو از پرشین بلاگ شروع کردم و با وبلاگهای زیادی اشنا شدم وبلاگهایی که واقعا از خوندنشون لذت میبردم اما چرا این وبلاگ رو من شروع به نوشتن کردم شاید برای بیان احساسهای درونیم برای یاد اوری لحظه لحظه هایی که با دوستانم داشتم تلخی ها و شیرینی ها شاید این اواخر خیلی کم نوشتم خب یکم نیاز به استراحت داشتم اما دلیل اصلیش یه چیز دیگست که بماند. در این مدت دوستان خیلی زیادی اومدند که حتی من ازشون پیامی دریافت نکردم عده ای پیام های بدون اسم میذاشتن و عده ای هیچ گونه ردی برای تشکر کردن از خودشون به جا نمیذاشتن شاید اینجا تنها جایی بود که بعد از هر بار نوشتن بهم احساس ارامش میداد شاید مثل یه اتاق که من تنها رد پای هم اتاقی هام رو میدیدم و نه هیچ چیز دیگه ای جا داره از تک تک دوستان که این مدت با من بودند تشکر کنم به خصوص اون کسی که این راه رو به من نشون داد ممنونم.

کودک میمانم:ولی مشکل اینجا ست که من اصلا عشق رو قبول ندارم.(از وبلاگ کودک میمانم)

امروز شاید یه تجربه سختی بود برام و شاید هم یه خاطره خوش شد اما به هر حال هنوز که هنوزه نمیتونم از شر فکر کردن بهش راحت بشم چیزی بود که تا قبل از پیش اومدنش برام ترس داشت و هنوز هم داره منتها شاید جنس ترس فرق کرده قبلا هم همین ترس رو داشتم تنها یه چیز میتونه ارومم کنه و اون اینه که حس کنم در کنار منی همین که خاطرت در کنارم باشه کافیه اما دوست دام تنها و تنها یک پیام از تو دریافت کنم همین.
به زودی زود و شاید تا مدتها بعد ...؟؟!!

روز شمار

درست یک ماه دیگه یه مسیر که چه بخوای چه نخوای عبور میکنه منتها باید مراقب باشی که یه وقت ازش جا نمونی تعادل هم که مهمترین چیزیه که این وسط قرار داره اما از همه مهمتر اون نتهای راهه که تنها تو رو میبینم شتید تنها به همین دلیله که تلاش میکنم سرعتم رو تند تر کنم اما باز فاصله به همون میزان کوتاه میشه که قبلا میشد تنها من روز شماری میکنم و از الان یک ماه دیگه

بعد اخر

من دریا رو خیلی دوست دارم به خصوص عمق دریا رو جایی که هیچ گونه بویی از محیط اطراف امروزی نمیده جایی که کمتر کسی میتونه بیشتر از چند ثانیه ازادیه مطلق اون رو درک کنه جایی روی این کره خاکی که از همه کره خاکی مجزا است و کسی که در عمق اون زندگی میکنه به این کره هیچ وابستگی ای نداره ولی حیف وابستگی ما به این دنیا اونقدر زیاده که تنها میتونیم کمتر از یک دقیقه بدون اون زندگی کنیم.