حادثه

نزدیک تر از اون چیزی بود که فکرش رو می کردم و دور تر از اونی هست که میبینم فاصله میان دو واقعه مهم دو واقعه ای که تنها یک بار در زندگی انسان رخ میدهد ولی گاه در زندگی انسان تکسیر و خرد می شود .با واژه ها بازی نمیکنم واژه به اریه نمی گیرم دارم توصیف میکنم انچه برایش روز شماری میکنم و انچه که ماهها باید در انتظارش باشم اما دیر یا زود میرسد و میگذرد و من تنها نوشته از ان به جای خواهم گزاشت به عنوان خاطره.
                                                     long way

یک پنجره

هر کلمه ای ما رو به یاد چیزی میندازه انگار اون کلمه نماد اون خاطره است اما زمانی که به یه پنجره باز نگاه میکنم چیز های زیادی از ذهنم عبور میکنه . یه پنجره باز می تونه نماد یه منتظر باشه یه منتظر بهار که توی سرمای زمستون پنجره رو باز میکنه تا اولین نسیم بهاری رو با تمام وجود حس کنه .یه پنجره باز میتونه نماد یک کار جدید باشه مثل هر روز صبح وقتی میخوایم کارمون رو شروع کنیم پنجره رو باز میکنیم یک پنجره باز ... درسته نماد خیلی چیز ها میتونه باشه اما ... یک پنجره باز برای من تنها نماد یک چیز می تونه باشه نماد پرواز یک پرنده که بعد از مدتها منتظر تا اون پنجره رو یکی براش باز کنه .یک پنجره باز ...!؟
                                              window

یک بار دیگر

امروز شاید همه خوشحال از این باشن که بالا خره بلاگ اسکای درست شد اما من امروز حس دیگه ای دارم حسی جدای هر روز یک نگاه جدید و یک غم بزرگ یکی از افرادی که من واقعا برای ایشون احترام خاصی قایل بودم دو روز پیش در یک حادثه رانندگی جان باخت .این غم بزرگ رو به خونواده ایشون تسلیت میگم
vafat

یه روز شادی دیگه همه دنبال یه چیز نو حتی یه بهونه نو ...؟!!
اما چه خوب بود ای کاش این بهونه وصیله ای بود برای نزدیک شدن یا به هم رسیدن نه اینکه از هم فاصله بگیریم من این هدیه (بهونه)رو از تو قبول میکنم تنها به این امید که ما رو به هم نزدیک کنه... .
اما یه سوال که از خودم می پرسم مگه ما از هم دوریم که باید ... ؟!! اما نه شاید برای پاسخ به این سوال باید هم دیگه رو بیشتر بشناسیم.
این روز ها داره میگذره شاید به لحن شادی اما با یک غم بزرگ و اون چزی نیست جز ... تو خودت بهتر میدونی چی میخوام بگم حتی دقیقا حسم رو میفهمی من هم جز برای تو نمینویسم پس اگه دوست داشتی تو خودت اونجا واقعیت رو بنویس برای دیگران .

باور

هنوز باورم نمیشه که چگونه رابطه چندین و چند ساله تنها بر اثر یک لرزش ناگهانی به خود نابود شد رابطه ای که سالها است میان ان دو بر قرار بود نه رابطه بین دو جنس متفاوت ... . هر دو از یک جنس بودند هر دو از یک خاک بودند و حال یک خاکند .انچه سالهاست ایستاده پا بر جا حتی کمرش هم خم نگشته بود حال امروز ... باورم نخواهد شد.
سکوت پنجره شکسته به دست سنگ دل ... حال من اینجا در کنار پنجره که جانش رو داد تنها به جرم اینکه قلبش شیشه ای بود.

در خواست درونی


اری تو را خواندم با درد ، مهربانانه پاسخ داد آن زمان که خسته بودم از این نفس های تکراری ارامم کردی با سکوتت حال چگونه میشه تنهات بذارم ؟!! اما ...!!! نمیدونم هنوز میتونم یه جایی نزدیک تو تنها به بهانه تنهایی هایم داشته باشم؟


بهانه های کودکانه قلبم باز هم تو را طلب میکند همان حسی که اشک را از جداره نازک پوستم به پایین میراند ، همان حسی که تنهایی هایم را با یادت تقسیم میکرد حال میتوانم بگویم تنها نیستم هنوز یک خاطر گرم در درون قلبم شعله میدواند و این امید است.

دوستی

برای دوستی بهانه خوبی بود برای همین قرار گذاشته بودیم که ایا میتونه از پس این کار بر بیاد یا نه.موضوع کار رو هم گرفتن کلاه گذاشتیم موضوع جالبی نبود اما برای محکم کردن پایه های دوستی بهونه خوبی بود . برای همین اون رفت و از مجری برنامه یه چیزی در خواست کرد و بعد متوجه شدم که اون واقعا به چیزی که میگه ایمان داره.
این نوشته یک دختر است که به نظرم جالب اومد امید وارم راضی باشه که این رو نوشتم .
پائیز من هیچ نشانی از گذشته ندارد
حتی نمی توانم دقیقه ای پشت پنجره بیاستم وبه باران بنگرم دیگر باران قشنگ
نیست دیگر باران عشق من نیست شب ترسناک نیست فردا سخت نیست امتحان اضطراب
ندارد درس معنی ندارد شور نمانده شیطنت رو به افول است حس مرده هنر بی رنگ
است زیبایی شوری ایجاد نمیکندترس خاموش است عشق امل نیست درد زندگی
نیستدوست
مقدس نیست مرگ سخت نیست چه فرق دارد هوا  ... .

زندگی ۱

نه اهل باد نه باران سکوت شکسته خورشید که انار سرخ پاره میکرد در جوی خونابه های عمر .
عمرها که به دستان غارت گر مرگ به باد فنا مرفت.// اما اینجا معنای کلام چیزی است که از سکوت نمی خیزد اینجا موجهای زندگی است که به سخره ها میخورد اما کوبنده و پا برجا اثری بر سخره های سخت مینهد که تا زمان باقی است در ریشه سخره سفت خواهد ماند
مرگ بزرگ است زندگی عظیم تر اما تنها مرگ است که به زیستن معنا میبخشد

زندگی

آن زمان که مردن را شناختیم میتوانیم چگونه زیستن رابیاموزیم.!!  
                                                                                         یادم نیست کی این رو گفته


بلند قامت بود و استوار این رو از حرفهاش میشد فهمید گرچه هیچ گاه ندیده بودمش اما میتوانستم حدس بزنم که یک زمان چه شکوهی داشت حرکت هایش گفته هایش و ....

می سوزم اما... (سوختن شمع را دوست دارم )

دو زلفونت بود تار ربابم
چه میخواهی از این حال خرابم
تو که با ما سر یاری نداری
چرا هر شو ایی به خوابم؟
                                                                                                   فریدون توللی

شمع ... امروز وقتی صحبت شمع به میون اومد توی این فکر رفتم من هم میتونم مثل شمع باشم یا نه باید پروانه باشم ... شاید هم لیاقت پروانه بودن رو ندارم که مثل یه پروانه بیام و دورت بگردم و تو اتیشت بسوزم.