سرم را تقدیمش خواهم کرد

در اندیشه بودم که حال بعد مدتها که تو را ندیده ام اگر یک روز بتوانم تو راببینم چه باید کرد چه باید بگویم چه باید بخواهم .هر چی فکر کردم هیچی به ذهنم نرسید که ازت بخوام هیچ کاری به ذهنم نرسید بکنم .یه لحظه از خودم بدم امد گفتم ت. که اینقدر ادعای انتظار میکنی چگونه به این فکر نکردی که برای چی منتظری؟ بعد مصمم جواب دادم ابتدا خوب نگاهش میکنم و بعد اگه افتخار داد سرم رو تقدیمش میکنم
.

 

غروب

بخت اگر از تو جدایم کرد

می گشایم گره از بخت چه باک

ترسم این عشق سر انجام مرا

بکشد تا سرا پرده خاک

                                                                                                            فروغ فرخزاد

هر زمان که موقع غروب خورشید میرسد دلم میلرزد .باز هم دلم من را میبرد به جایی نه چندان دور به زمانی نه چندان نزدیک میبرم انجایی که هنگام غروب همه به دور هم اندوه ناک به هم مینگریستند.راستی یادم نمیاید ایا ان روز هم جمعه بود؟اما غربت غروب جمعه را داشت .هنوز بویش می اید ... . اما من اینجا امده ام تا بگویم هر غروب من بی تو غروب جمعه است.

مرگ

یکی از دوستان  نوشته بود «گامهایت را بشمار شاید اندکی به مرگ نزدیکتر شدی »
اری میشمارم هر روز نیز میشمارم چون باور دارم که هر روز که به مرگ نزدیک تر میشوم به لحظه دیدار با تو نزدیکتر گشته ام .
اما امروز تفاوت زیادی باروزهای دیگر داشت امروز شاید هزار بار به تو بیشتر نزدیک شدم این را در دلم به خوبی حس میکنم .
باز هم میگویم تو را دوست دارم .


مانده تا برف زمین آب شود
مانده تا بسته شود آن همه نیلوفر وارونه چتر.
نا تمام است درخت .
زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
و طلوع سر غوک از افق درک حیات

معنی پیر شدن ...

بگذارید اگر هم نه بهاری...
 باشم،
شاعر سوخته گلهای سخاری...
 باشم،
میتوانم که خودم را بسرایم ...
هر چند ...
نتوانم که همانند قناری باشم،


معنی پیر شدن 
 ماندن مردابی نیست،
پیر هم 
اما بگذارید جایی باشم،
کاری از پیش نبردم همه عمر
شاید این لحظه نا یافته کاری باشد
 همه درد من این است که میپندارم ...
که دگر ای دوست من ،دوست نداری باشم
مرگ هم عرصه بایسته ای از زندگی است ...
کاش شایسته خاک سپاری باشم.

ممکنه یکم طول بکشه اما ...
از اینجا میتونید به دکلمه شعر گوش کنید

دیروز حال یا فردا؟

مهم این نیست که چه کرده ام مهم نیست که حال هیچ چیز از دستم بر نمی اید مهم این است که حتی در اخرین لحظه عمرم گامی تنها به سوی او بردارم

شکست

بازم پر غرور مثل گذشته اما اون با تو فرق داره اون اگه غرور داره این غرورش کاری میکنه که کسی جز خودش رو نبینه اما غروره تو کاری کرد که من جز تو نبینم چقدر فرق بین تو و اون بود راستی تو حتی اسمت هم نماد غروره نمادی از بزرگی و عزمت و ارامش در هنگام خواب .همیشه تا به یاد تو نیفتم خوابم نمیبره اما خیلی وقته که نمیخوابم شاید مال اینه که یاد تو رو تازه نکردم.

من ... درست یادم نیست چند وقت پیش بود که به اون شهر رفته بودیم من اونموقع از تو خیلی دور بودم اما میدونستم تو هنوز به فکر من هستی هرگز فراموش نمیکنم اون زمانی که داشتم از تو از یادت دور میشدم تو با اومدن دوباره ات من رو به خودت کشوندی اون جاذبه ای که در کلامت بود هیچ جای دیگه پیدا نکردم .«تورا دوست دارم ... »

همیشه به معنای هرچند ساده اما عمیق حرفهات توجه میکردم همیشه با اون زبون شیرین به من چیزهایی اموختی که توی هیچ کتابی نتونستم نمونش رو پیدا کنم «تو را دوست دارم» .

مدتهاست تو را ندیده ام ... .

باران و چشم های ...

نمی دونم مال قطره های بارون بود یا اشک چشم دویدم طرفش چتر رو روی سرش گرفتم اما باز هم قطره ها از چشم هاش سرازیر بود دستم رو دراز کردم تا اشک هاش رو پاک کنم اما ... اون زود تر با استین خیسش این کار رو کرد دستم رو کردم توی جیبم دستمالم خیس بود بارون شدید تر شده بود رفتیم زیر سایه بون یه خونه بعد با تند تر شدن بارون اروم تر شد همیشه بارون ارومش می کرد دستمال رو بهش دادم لبخند زد این اولین لبخندی نبود که بهم میزد بعد دستمال رو ازم گرفت و گفت : همیشه به دیگران تا جایی که میتونی کمک کن تا ... اما بغض گلوش رو گرفت دیگه ادامه نداد بعدا روم نشد ازش بپرسم اما هر بار که دستمال جیبیم رو بو میکنم و بوی عطرش رو حس میکنم یاد جمله نیمه کارش میفتم و بعد باخودم میگم ادامه جمله چی بود راسی به نظر شما ادامه جمله چی میتونه باشه؟

تنهایی

در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند // به دشت کوچه سار شب در سحر نمی زند
درست همین دو روز پیش بود که برای دیدن دوباره به اونجا رفته بودم میدونستم که این اخرین دفعه ای هست که ممکنه ببینمش میدونم بازهم خواهم دیدش اما ممکنه خیلی تا اون روز طول بکشه اما به هر حال هنوز که هنوزه عکسش رو توی قلبم نگه میدارم تا بدونم هیچ وقت تنهام نذاشت و هنوز توی خاطرم هست

آغاز

برای هر اغازی پایانی هست اما پایان راه عشق کجاست . چه کسی پایانش را میداند؟ ... اما اگر عشق پایان داشت پس چرا هنوز که هنوز است مجنون زنده است و عشقش عالم گیر؟