دوباره

چراغم خاموش بود و راه تاریک مه تازه تموم شده بود نزدیک های ظهر بود که بارون شدیدی بارید اما دیگه امروز فردا بسه من باید پیداش میکردم باید ... اما معلوم نبود کجا رفته بود یکم جلو تر که رفتم یه پارچه خیس روش با قرمز نوشته بودن
«انکه به جلو گام بر میدارد دو گام به خواسته اش نزدیک گشته اما انکه گامی بر نمیدارد سالها با ان فاصله دارد»

فانوس

فانوس خاموش بود ،خاموش... اما ... من میدونم فانوس پر از نفت بود الان هم هست . من هر شب به لب کوچه میرم با اون چراغ هوا گرمه بادی نمی وزد تمام چراغها خاموشه من و اون چراغ ... اما ... دیشب مثل هر شب بازهم رفتم که چشمام سنگین شد سنگین تر از همیشه برای همین یه لحظه خوابم برد و صبح با ترانه تلالو خورشید بیدار شدم ای وای من دیشب ... به چراغ نگاه میکنم خاموش بود اما هنوز توش نفت بود فیتیلش کاملا سرد شده بود معلوم بود خیلی وقته خاموشه یعنی کی چراغ نفتی من رو خاموش کرده اومدم بلند بشم که یهو دیدم ...
«چراغ را به آنها بده که بیدارند خفتگان از نور هیچ بهرهای ندارند»... .

فرداها

گل ، باران ، عشق ، امید ، بیداری ، توانایی ، ... . پژمرده ، خشکید ، ماند ،مرد ، خفت،ناتوانی اری تنها این است که باقی میماند؟ii!!


فردا قرار بیاد همین فردا، راستی کدوم فردا؟میدونم یکم عجیبه اما این هرفیه که بارها و بارها بهم میزنه .میگه من فردامیام اما هرچی به در چشم میدوزم نمیاد دیگه نمیتونم صبر کنم باید یهجوری بهش بگم اما فایده نداره اخه تا حالا خیلی بهش گفتم بازم میگم اخه من عاشقشم

بعد هر فرودی فرازی و بعد هر ... .

نمیدونم چرا اینجوری میشه یه بار از  شادی یه بار هم ... اما همیشه دلیل شادی هام تو بودی این رو خوب میفهمم اما هر وقت دلم میگیره ... مثل امشب نمیدونم چرا ؟ اما میدونم باید چیکار کنم یه گوشه ای میرم تو تاریکی ، میشینم تنها و تنها به تو و تنها به تو فکر میکنم.

تموم شد

اول ممنونم از این همه کمک . درسته سخت بود خیلی سخت بود اما میدونید چیه ؟من میدونم که اون چیزی که تو دلمه رو اون خوب می فهمه شاید به خاطر همینه که خیلی راحت دلم رو بهش دادم اما این رو هیچ کس نمی دونه کی تنها یه موضوعه بین من و اون.خوب حالا میتونم یه نفس راحت بکشم.
من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان  //   که من آن راز توان دید و به گفتن نتوان

امید

تا حالا شده به یه نفر خیلی دل ببندید یه نفر که هر بار اسمش رو میشنوید دگرگون میشد .این رو هم می دونید که اون هم شا رو دوست داره اما ... اما یه روز میرسه که یه کار بدی می کنید یه کاری که می دونید اون خیلی عصبانی میشه . حالا شما اونقدر ازش دورید که حتی نمیتونید برید کنارش و بهش بگید من تنها به امید اینکه من رو ببخشید اومدم در خونتون . باید چی کار کرد ؟ من نمی دونم اما حالا که ازش دورم میدونم دلم خیلی شکسته. 

استقامت

بر سنگ آمد نیست شد، بر کوه درخشید فنا گشت فرشتگان نیز تاب کشیدن آن را نداشتند پس باید چیزی جدید می آمد چیزی که توان آن بیش از دیگران باشد بیش از کوه با آن استقامتش باید بالا تر از فرشته باشد تا این گوهر را دریافت کند پس او آمد.
یه مورد دیگه اینکه سری قبل یه چیزی رو از دریا کم گفتم حالا کامل می کنم .
دریا با تمام وسعتش غرور ندارد همواره سینه خود را به خاک می مالد دریا آرام است تا آن زمان که باید و می غرد آن زمان که نیاز است دریا را هرچه بر سرش فریاد زدم سکوت کرد و این سکوت به من امکان داد تا آرامشش دا دریابم.در یا بر تر از کوه است این را من باور دارم کوه استوار است این در باور دیگران می گنجد اما این چه استقامتیست که اب جاری آن را میشورد و میبرد دگر گون میسازد و بار دیگر در جایی دیگر شاید در یک دریا دوباره زنده میسازد ؟

فریاد

سکوت شب رو با تاریکی مطلق مخلوط کنید یکم تنهایی به اندازه نیاز ... یه چیزی کمه یه بغض اره اما هرچی به این لبه دل میزنم نمیشکنه اما یا باید دل بشکنه یا اون نمیشه که همچ کدوم نشکنن یکی می گفت اگه دل بشکنه دومی هم میشکنه اما اگه نشکست چی؟اما انگار داره میشکنه اگه بشکنه همه چیز تموم میشه باید بعدش بری یه جایی که کسی صدات رو نشنوه بعد بلند بلند ... .
من دریا رو خیلی دوست دارم بهترین جا برایداد زدن تنها جایی که هرچه داد بزنی تنها تو رو آروم میکنه هیچ وقت جوابی نمیده اما اگه توی کوه داد بزنی بار ها و بارها جوابت رو میده برای همینه که من از دریا خیلی خوشم میاد .

بند

امشب یکم از خودم بدم اومد تا حالا فکر می کردم چیزی نمیتونه این ازادی من رو بگیره اما الان که ارم نگاه می کنم میبینم همین وبلاگ که همیشه عاشقش بودم توش بنویسم بدجوری من رو از اونچه باید میکردم دور کرده انگار دست و پام رو بسته نتونم برم جایی همش بشینم و بنویسم و بخونم از این بدم میاد دوست دارم بیشتر به کار هایی که باید برسم وقت بذارم اما نمی دونم چطوری؟

دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است

 یه شاعر که اسمش رو نمی دونم چیه
مهم اینه که کار من نیست

اومد

همین امشب بعد یه راه طولانی شاید بتونم بگم به اندازه یه عمر بالاخره اومد همه اینجا خوشحالن من هم اشک میریزم . میدونید اخه خیلی وقته ندیده بودمش برای همین یه خورده دلم گرفته بود شاید بتونم بگم خیلی دلم گرفته بود کلی خوشحالی کردم وقتی فهمیدم میاد اما نه اونجایی که قبلا اومده بود یه جای دور اینبار یه جایی خیلی دور تر از دفعه قبل به سراغم اومد اما باز خوب شد که اومد.