چراغم خاموش بود و راه تاریک مه تازه تموم شده بود نزدیک های ظهر بود که بارون شدیدی بارید اما دیگه امروز فردا بسه من باید پیداش میکردم باید ... اما معلوم نبود کجا رفته بود یکم جلو تر که رفتم یه پارچه خیس روش با قرمز نوشته بودن
«انکه به جلو گام بر میدارد دو گام به خواسته اش نزدیک گشته اما انکه گامی بر نمیدارد سالها با ان فاصله دارد»
گل ، باران ، عشق ، امید ، بیداری ، توانایی ، ... . پژمرده ، خشکید ، ماند ،مرد ، خفت،ناتوانی اری تنها این است که باقی میماند؟ii!!
فردا قرار بیاد همین فردا، راستی کدوم فردا؟میدونم یکم عجیبه اما این هرفیه که بارها و بارها بهم میزنه .میگه من فردامیام اما هرچی به در چشم میدوزم نمیاد دیگه نمیتونم صبر کنم باید یهجوری بهش بگم اما فایده نداره اخه تا حالا خیلی بهش گفتم بازم میگم اخه من عاشقشم
یه شاعر که اسمش رو نمی دونم چیه
مهم اینه که کار من نیست