-
هدیه روز تولد (۳۰ / ۰۹ / ۲۰۰۰)
چهارشنبه 9 مهرماه سال 1382 17:05
امروز روز تعطیلی شوهرم بود راستش رو بخواید معمولا تا ظهر می خوابه اما من طبق هر روز صبح ساعت ۱۰ از خواب بیدار شدم یکم دو دل بودم برای ناهار ظهر چی درست کنم اما بالاخره تصمیم گرفتم غذای مورد علاقش رو درست کنم گرچه سخت بود و کار زیاد می برد اما دوست داشتم براش بعد مدتها فسنجون درست کنم اما توی خونه گردو نداشتیم تازه...
-
هدیه روز تولد (۲۹/ ۰۹ / ۲۰۰۰ )
سهشنبه 8 مهرماه سال 1382 13:18
امروز نوبت شست و شوی لباس های کثیفه اما وقتی اومد زیاد خوشحال نبود معلوم بود دیروز امتحانش رو خوب نداده اما نمی دونم چرا داشت پشت لبخند مصنوعیش این موضوع رو کاملا پنهان کنه اما من تفاوت لبخند امروزش رو با اون لبخند های دیروزش خوب می فهمم ازش علت ناراحتیش رو پرسیدم گفت برخلاف تلاش زیادش نمره خوبی از این امتحان نگرفته...
-
هدیه روز تولد (۲۸ / ۰۹ / ۲۰۰۰ )
دوشنبه 7 مهرماه سال 1382 16:26
همونجور که انتظار داشتم امروز یکم دیر تر اومد آخه می دونستم اول به سمت دفتر شوهرم میره بعد میاد اینجا خوشحال به نظر می رسید می دونستم که شوهرم رضایت کاملش رو کسب می کنه برای همین چیزی ازش نپرسیدم ازم پرسید صبحونه خوردم یا نه من هم گفتم قبل از اینکه تو بیای چند لقمه خوردم دوست داشتم صبحونه رو هم با هم بخوریم اما از...
-
هدیه روز تولد (۲۷/۰۹/۲۰۰۰)
دوشنبه 7 مهرماه سال 1382 08:10
امروز صبح دیر تر از جام بلند شدم با اینکه دیشب خواب خوبی داشتم اما تمام بدنم کوفته بود برای همین تا اومدن اون خانم توی تخت خواب موندم البته بعد از اینکه در رو براش باز کردم باز به رخت خواب بر گشتم دوست داشتم صبحونم رو توی تخت خواب بخورم اما فعلا نه شاید بعدا آخه این روزا روز های آشنایی است برای همین رفتم یه آب به دست...
-
هدیه روز تولد (۲۶/۰۹/۲۰۰۰)
پنجشنبه 3 مهرماه سال 1382 09:12
امروز صبح زود تر از معمول پاشدم راستش رو بخواید صدای زنگ تلفنش من رو بیدار کرد گفتش با یک نفر امروز صحبت کرده تا هم توی کارهای خونه کمکم کنه هم یه همزبون تازه برای من باشه بلند شدم یه نگاه به دو رو برم انداختم هنوز ظرفهای دیشب روی میز غذاخوری بود.تازه ظرف ها رو توی ظرف شویی چیده بودم که صدای زنگ خونه اومد باید خودش...
-
هدیه تولد (۲۵/۰۹/۲۰۰۰)
چهارشنبه 2 مهرماه سال 1382 07:53
امروز با تلالو خورشید که تا نیمه های تخت خوابم اومده بود از جا بلند شدم لباس هاش روی تخت بود دیگه عادت کردم هر روز بلاس هاش رو بر دارم معمولا دیر از خواب پا میشه برای همین دیگه وقت جم و جور کردن لباس هاش رو نداره یه لغمه صبحونه که معمولا براش شب آماده می کنم و توی یخچال می ذارم بهمراه غذای ظهرش. اون اولا برای ناهار...
-
هدیه روز تولد
دوشنبه 31 شهریورماه سال 1382 10:27
۲۴ / ۰۹ / ۲۰۰۰ یه روز تولد دیگه صدای بازو بسته شدن در آسانسوررو میشه بعد از ۱۰ سال خوب تشخیص داد ده سال با خورشید روز رو به شب رسوندن و شب رو با تموم ستاره هاش به صبح .حالا خیلی آروم میاد توی خونه کفشهاش رو که از صبح تا حالا پاش بوده در میاره بعد به سمت آشپزخونه میاد و با لبخند همیشگیش کیف سامسونتش رو روی میز می ذاره...
-
تنها نخواهید ماند
جمعه 28 شهریورماه سال 1382 09:36
هر لحظه هر کجایی باشی این را بدان ای عزیز من که تنها نخواهی ماند هیچ گاه تو را فراموش نخواهم کرد دوستت دارم همین؟!!
-
گرییدن
شنبه 22 شهریورماه سال 1382 11:21
سنگینی این ابر که در حنجره ام گیر کرده است کمرم را خواهد شکاند اما کجاست تکیه گاهی تا به آن تکیه دهم یا کجاست دریاچه اس تا ابر بارانم را به آن ببخشم سبک گردم تا پا به پای تو به پرواز در آیم .از صحرا ها بگذرم از دریا ها عبور کنم تا تو را دوباره در یابم
-
سوگند
جمعه 21 شهریورماه سال 1382 13:41
چه غم انگیز است زمانی که چشمه ای سرد و زلال در برابرت میجوشد و می خواند و می نالد تو تشنه آتش باشی و نه اب و آن زمان که چشمه خشکید و از ان آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد و به هوا رفت و از زمین اتش رویید و از آشمان بارید و آتش کویر را تافت و در خود گداخت تو تشنه آب گردی و نه آتش. دکتر علی شریعتی سوگند می خورم: تا آن...
-
بهانه
سهشنبه 18 شهریورماه سال 1382 14:38
این دل مرده من هر روز هر شب در هر سپیه دم تنها بهانه تو را دارد امروز به یاد تو هر کجایی سیر می کند اما فردا از برای تو مرا دوباره رها می کند خوب می دانم؟!!
-
دلتنگ
چهارشنبه 12 شهریورماه سال 1382 15:59
کی می دونه کی چرا وقتی دلک می گیره به کنار پنجره میام و از ته دل یه نفس عمیق می کشم وبعد خیلی آروم دوباره بر می گردم و ... خودم هم نمی دونم اما هر باز که به کنار پنجره می رم بوی تو رو حس می کنم اما باز هم به یاد روز جدایی غمگین به عکس خوشکیده روی دیوار چشم می دوزم.
-
بهار
سهشنبه 11 شهریورماه سال 1382 14:56
می دونی تنها آرامش مرگه که باعث میشه به امید بهار ، پاییز رو صبر کنم زمستان رو به پایان برسونم و بهار را دوباره تجربه بکنم اما آیا زمستان پایان کار . من است ؟ این رو من خوب می دونم که نه ،اما اون دخترک معصومی که چشم بر تنها برگ من دوخته که نمی دونه زمستان پایان کار نیست این مرگ نوید بهار نو است باز هم باید منتظر باشم...
-
بغض را نمی توان شکست
پنجشنبه 6 شهریورماه سال 1382 15:46
سکوت مردابی است برای مردن و شکستن آن گامی به سوی مرگ بغض را نمی توان شکست و دوست را نمی توان پاسخ داد اما یک روز دوباره آن را می توان دید می توان بویید یا لمس کرد در گرداب بی حرکت می مانم تا تو بیایی و آن گاه مردن برایم راحت تر خواهد بود ؟!! منتظر شما در « مدتها است تو را ندیده ام »
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 شهریورماه سال 1382 14:47
سرخی آفتاب صبح سفیدی برفهای روییده بر پیشانی ات و سبزی کلامت همه و همه دلیل این است که تو را دوست دارم اما ... نه نه دوست داشتن کم است به تو عشق می ورزم یا بهتر است بگویم می پرستمت هر گاه نامی از تو به میان می آید به خود افتخار می کنم که مدتها در کنار تو بوده ام هر چند اکنون فاصله من و تو بسیار است اما باز هم به تو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 مردادماه سال 1382 17:20
سلام نمی دونم کی قراره این سیستم نظر خواهی درست بشه اما فکر کنم اگه به این جا یه سر بزنید بد نیست « مدتها است تو را ندیده ام »راستی من از بابت این مشکل عذر می خواهم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 مردادماه سال 1382 07:30
بازم همون جوره اما بهتر شده چی رو می کم هان دردم نه بابا فعلا مرهم روش گذاشتم میسوزه میدونم اما باید سوخت و ساخت اما باز مثل اینکه قراره این بلاگ اسکای بهتر بشه فعلا به همون آدرس قبلی برید تا بیام؟
-
دوباره صبح خواهد شد؟
دوشنبه 20 مردادماه سال 1382 14:03
اگر می خواهید عمر طولانی داشته باشید ابتدا لبخند زدن را بیاموزید (با عرض پوزش نمی دونم کی گفته) اما مگه میشه اخه اگه یکی نخواد عمر طولانی بکنه چی اگه من منتظر اجل باشم یا نه اگه چیزی رو بدونم که اگه شما هم می دونستید (یا همین گوینده نا شناس ) خندیدن رو فراموش می کردید؟!!اما نه آخه ... آخه چی ؟ راستش رو بخواهید من می...
-
باران
یکشنبه 19 مردادماه سال 1382 13:58
آی آسمان ، خوب می دانم گرفته ای،آفتابت را از همین رو پنهان نمودی در ورای ابر های تیره ات راستی منتظر پیامهای شما در مدتها است تو را ندیده ام هستم
-
تنهایی
پنجشنبه 16 مردادماه سال 1382 09:51
آه ای زندگی من که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم نه به فکرم که رشته پاره کنم نه بر آنم که از تو بگریزم فروغ فرخزاد خدا را شکر می گویم که حال می توانم درد هایم را تنها به خود بگویم دل را پرورش دهم تا هر چه درد دارم را در او ریزم؟ دوستان اگر حرفی دارید می توانید به این سایت مراجعه نماییدو نظر های خود را بگویید(...
-
قلب
سهشنبه 14 مردادماه سال 1382 14:37
قلب هایشان را به نماد عشق بر روی کاغذ پاک و بی گناهی میکشند و چه زشت می کشند نگریستم من نباید از آنها تقلید کنم من زیبایی قلبم را برای خود نگاه می دارم اما هیچ چاره ای نبود مرا هم وادار کردند اما ... . از یکی از آنها خواستم نمادی برای من بکشد درست مثل خودش و او هم دوباره سفیدی کاغذ را لکه دار کرد بعد گفتند باید نامش...
-
کوتاه می گویم
شنبه 11 مردادماه سال 1382 14:01
سکوت خواهم کرد و آن را نخواهم شکست تا آن لحظه که ...(خود می دانی؟) از دیار نور بلند و بزرگ و آرام (می شکند باز هم در گلویم بغض)و آرام در سکوت باز با فریاد نامت را می خوانم اما کسی نمی فهد جز او و او هم نمی دانم...؟و من باز سکوت می کنم به انتظار پاسخ؟
-
روزی خواهم شکست این سکوت را
سهشنبه 7 مردادماه سال 1382 13:51
قدم بر میدارم آن را می بینم و باز سکوت می کنم باز هم تکرار این سکوت مرگ بار که در پیش باز هم تنهایی است. این را او می گفت همیشه آنگونه که می پنداریم نیست هر چند که داس مرگ بر شانه هایت سنگینی کند این انتخواب ماست؟
-
بهار
شنبه 4 مردادماه سال 1382 14:51
بهار می آید با تمام لطافتش٫ اما اگر اینجا امید است هر روزمان بهار است.دوری از تو زمستان اما امید به بازگشت بهاری دیگر است.
-
امروز در سر انجام راه بدون برگشت؟...
دوشنبه 30 تیرماه سال 1382 15:15
یک روز بود و یک رویای دیگر اما خواب دیگر مجال دیدن نگذاشت.بعد افسوس آمد اما ... اما هیچ راه برگشتی نبود .بعد عادت کردیم که به روی افسوس چشم ببندیم به آن چه تلخ است بخندیم اما... اما خنده هامان از زهر تلخ تر بود . حال با هر خنده ...؟و این سر انجام راهی است که آغازش نا معلوم و ... . قصه نمی گویم خیال نمی بافم دروغ نمی...
-
سلام دوباره
دوشنبه 23 تیرماه سال 1382 10:13
باید بگم با این که خیلی دورم اما تلاش می کنم بیشتر بیام.فعلا باید برم .
-
...
پنجشنبه 12 تیرماه سال 1382 10:20
خوب اگه خدا بخواهد دوشنبه پایان کار است و آغاز دوری که نمی دونم چقدر طول میکشه؟!! به امید دیدار؟!!
-
یک سوال
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1382 12:24
شاید همه فکر کنند چون به امتخانات خوردم گفتم خدا حافظ اما باید بگم که یک مسافرت در پیش دارم ممکنه تا یک ماه نتنم بیام شاید هم بیشتر شاید هم کمتر اما موضوع اصلی این بیان است که می خواستم با یک اسم تازه ویک طرخ جدید بیایم و اصلا دیگه بهاین دل که من رو تا اینجا کشونده گوش ندم اما با خوندن مطالب شما باز هم برای درد و دل...
-
غروب
پنجشنبه 5 تیرماه سال 1382 17:46
نمی خواهم بگویم خدا حافظ اما ممکنه این آخرین پیام من باشه باید هر چه تا کنون آموختم رو فراموش کنم و با این دنیا در آمیزم تا امروز از همه چیز دور بودم اما به ناچار باید بروم اما به زودی شاید کمتر از اونچه فکر می کنید بر گردم اما فراموشم نکنید منتظر نظرات شما از اونچه تا کنون نوشته ام هستم دوری از شما برام خیلی سخته اما...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 تیرماه سال 1382 19:47
من وتو و دیگر هیچ امید وارم در باره ما در باره همه ما به درستی قضاوت کنند دیکنز یک دنیای ماشینی من هم وسط آن و تو آنجا و یک لبخند همین.؟تاب دوری ندارم اما تا ... بدرود