-
سرم را تقدیمش خواهم کرد
جمعه 14 آذرماه سال 1382 00:36
در اندیشه بودم که حال بعد مدتها که تو را ندیده ام اگر یک روز بتوانم تو راببینم چه باید کرد چه باید بگویم چه باید بخواهم .هر چی فکر کردم هیچی به ذهنم نرسید که ازت بخوام هیچ کاری به ذهنم نرسید بکنم .یه لحظه از خودم بدم امد گفتم ت. که اینقدر ادعای انتظار میکنی چگونه به این فکر نکردی که برای چی منتظری؟ بعد مصمم جواب دادم...
-
غروب
چهارشنبه 12 آذرماه سال 1382 22:35
بخت اگر از تو جدایم کرد می گشایم گره از بخت چه باک ترسم این عشق سر انجام مرا بکشد تا سرا پرده خاک فروغ فرخزاد هر زمان که موقع غروب خورشید میرسد دلم میلرزد .باز هم دلم من را میبرد به جایی نه چندان دور به زمانی نه چندان نزدیک میبرم انجایی که هنگام غروب همه به دور هم اندوه ناک به هم مینگریستند.راستی یادم نمیاید ایا ان...
-
مرگ
سهشنبه 11 آذرماه سال 1382 23:09
یکی از دوستان نوشته بود « گامهایت را بشمار شاید اندکی به مرگ نزدیکتر شدی » اری میشمارم هر روز نیز میشمارم چون باور دارم که هر روز که به مرگ نزدیک تر میشوم به لحظه دیدار با تو نزدیکتر گشته ام . اما امروز تفاوت زیادی باروزهای دیگر داشت امروز شاید هزار بار به تو بیشتر نزدیک شدم این را در دلم به خوبی حس میکنم . باز هم...
-
معنی پیر شدن ...
دوشنبه 10 آذرماه سال 1382 21:56
بگذارید اگر هم نه بهاری... باشم، شاعر سوخته گلهای سخاری... باشم، میتوانم که خودم را بسرایم ... هر چند ... نتوانم که همانند قناری باشم، معنی پیر شدن ماندن مردابی نیست، پیر هم اما بگذارید جایی باشم، کاری از پیش نبردم همه عمر شاید این لحظه نا یافته کاری باشد همه درد من این است که میپندارم ... که دگر ای دوست من ،دوست...
-
دیروز حال یا فردا؟
یکشنبه 9 آذرماه سال 1382 20:14
مهم این نیست که چه کرده ام مهم نیست که حال هیچ چیز از دستم بر نمی اید مهم این است که حتی در اخرین لحظه عمرم گامی تنها به سوی او بردارم
-
شکست
دوشنبه 3 آذرماه سال 1382 00:18
بازم پر غرور مثل گذشته اما اون با تو فرق داره اون اگه غرور داره این غرورش کاری میکنه که کسی جز خودش رو نبینه اما غروره تو کاری کرد که من جز تو نبینم چقدر فرق بین تو و اون بود راستی تو حتی اسمت هم نماد غروره نمادی از بزرگی و عزمت و ارامش در هنگام خواب .همیشه تا به یاد تو نیفتم خوابم نمیبره اما خیلی وقته که نمیخوابم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 آبانماه سال 1382 20:55
من ... درست یادم نیست چند وقت پیش بود که به اون شهر رفته بودیم من اونموقع از تو خیلی دور بودم اما میدونستم تو هنوز به فکر من هستی هرگز فراموش نمیکنم اون زمانی که داشتم از تو از یادت دور میشدم تو با اومدن دوباره ات من رو به خودت کشوندی اون جاذبه ای که در کلامت بود هیچ جای دیگه پیدا نکردم .«تورا دوست دارم ... » همیشه به...
-
باران و چشم های ...
پنجشنبه 29 آبانماه سال 1382 23:26
نمی دونم مال قطره های بارون بود یا اشک چشم دویدم طرفش چتر رو روی سرش گرفتم اما باز هم قطره ها از چشم هاش سرازیر بود دستم رو دراز کردم تا اشک هاش رو پاک کنم اما ... اون زود تر با استین خیسش این کار رو کرد دستم رو کردم توی جیبم دستمالم خیس بود بارون شدید تر شده بود رفتیم زیر سایه بون یه خونه بعد با تند تر شدن بارون اروم...
-
تنهایی
سهشنبه 27 آبانماه سال 1382 20:36
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند // به دشت کوچه سار شب در سحر نمی زند درست همین دو روز پیش بود که برای دیدن دوباره به اونجا رفته بودم میدونستم که این اخرین دفعه ای هست که ممکنه ببینمش میدونم بازهم خواهم دیدش اما ممکنه خیلی تا اون روز طول بکشه اما به هر حال هنوز که هنوزه عکسش رو توی قلبم نگه میدارم تا بدونم هیچ وقت...
-
آغاز
دوشنبه 26 آبانماه سال 1382 21:24
برای هر اغازی پایانی هست اما پایان راه عشق کجاست . چه کسی پایانش را میداند؟ ... اما اگر عشق پایان داشت پس چرا هنوز که هنوز است مجنون زنده است و عشقش عالم گیر؟
-
دوباره
دوشنبه 26 آبانماه سال 1382 20:48
چراغم خاموش بود و راه تاریک مه تازه تموم شده بود نزدیک های ظهر بود که بارون شدیدی بارید اما دیگه امروز فردا بسه من باید پیداش میکردم باید ... اما معلوم نبود کجا رفته بود یکم جلو تر که رفتم یه پارچه خیس روش با قرمز نوشته بودن «انکه به جلو گام بر میدارد دو گام به خواسته اش نزدیک گشته اما انکه گامی بر نمیدارد سالها با ان...
-
فانوس
جمعه 23 آبانماه سال 1382 18:41
فانوس خاموش بود ،خاموش... اما ... من میدونم فانوس پر از نفت بود الان هم هست . من هر شب به لب کوچه میرم با اون چراغ هوا گرمه بادی نمی وزد تمام چراغها خاموشه من و اون چراغ ... اما ... دیشب مثل هر شب بازهم رفتم که چشمام سنگین شد سنگین تر از همیشه برای همین یه لحظه خوابم برد و صبح با ترانه تلالو خورشید بیدار شدم ای وای من...
-
فرداها
سهشنبه 20 آبانماه سال 1382 06:34
گل ، باران ، عشق ، امید ، بیداری ، توانایی ، ... . پژمرده ، خشکید ، ماند ،مرد ، خفت،ناتوانی اری تنها این است که باقی میماند؟ ii !! فردا قرار بیاد همین فردا، راستی کدوم فردا؟میدونم یکم عجیبه اما این هرفیه که بارها و بارها بهم میزنه .میگه من فردامیام اما هرچی به در چشم میدوزم نمیاد دیگه نمیتونم صبر کنم باید یهجوری بهش...
-
بعد هر فرودی فرازی و بعد هر ... .
شنبه 17 آبانماه سال 1382 23:43
نمیدونم چرا اینجوری میشه یه بار از شادی یه بار هم ... اما همیشه دلیل شادی هام تو بودی این رو خوب میفهمم اما هر وقت دلم میگیره ... مثل امشب نمیدونم چرا ؟ اما میدونم باید چیکار کنم یه گوشه ای میرم تو تاریکی ، میشینم تنها و تنها به تو و تنها به تو فکر میکنم.
-
تموم شد
جمعه 16 آبانماه سال 1382 19:34
اول ممنونم از این همه کمک . درسته سخت بود خیلی سخت بود اما میدونید چیه ؟من میدونم که اون چیزی که تو دلمه رو اون خوب می فهمه شاید به خاطر همینه که خیلی راحت دلم رو بهش دادم اما این رو هیچ کس نمی دونه کی تنها یه موضوعه بین من و اون.خوب حالا میتونم یه نفس راحت بکشم. من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان // که من آن راز...
-
امید
چهارشنبه 14 آبانماه سال 1382 08:25
تا حالا شده به یه نفر خیلی دل ببندید یه نفر که هر بار اسمش رو میشنوید دگرگون میشد .این رو هم می دونید که اون هم شا رو دوست داره اما ... اما یه روز میرسه که یه کار بدی می کنید یه کاری که می دونید اون خیلی عصبانی میشه . حالا شما اونقدر ازش دورید که حتی نمیتونید برید کنارش و بهش بگید من تنها به امید اینکه من رو ببخشید...
-
استقامت
جمعه 9 آبانماه سال 1382 21:08
بر سنگ آمد نیست شد، بر کوه درخشید فنا گشت فرشتگان نیز تاب کشیدن آن را نداشتند پس باید چیزی جدید می آمد چیزی که توان آن بیش از دیگران باشد بیش از کوه با آن استقامتش باید بالا تر از فرشته باشد تا این گوهر را دریافت کند پس او آمد. یه مورد دیگه اینکه سری قبل یه چیزی رو از دریا کم گفتم حالا کامل می کنم . دریا با تمام وسعتش...
-
فریاد
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1382 22:10
سکوت شب رو با تاریکی مطلق مخلوط کنید یکم تنهایی به اندازه نیاز ... یه چیزی کمه یه بغض اره اما هرچی به این لبه دل میزنم نمیشکنه اما یا باید دل بشکنه یا اون نمیشه که همچ کدوم نشکنن یکی می گفت اگه دل بشکنه دومی هم میشکنه اما اگه نشکست چی؟اما انگار داره میشکنه اگه بشکنه همه چیز تموم میشه باید بعدش بری یه جایی که کسی صدات...
-
بند
دوشنبه 5 آبانماه سال 1382 17:55
امشب یکم از خودم بدم اومد تا حالا فکر می کردم چیزی نمیتونه این ازادی من رو بگیره اما الان که ارم نگاه می کنم میبینم همین وبلاگ که همیشه عاشقش بودم توش بنویسم بدجوری من رو از اونچه باید میکردم دور کرده انگار دست و پام رو بسته نتونم برم جایی همش بشینم و بنویسم و بخونم از این بدم میاد دوست دارم بیشتر به کار هایی که باید...
-
اومد
یکشنبه 4 آبانماه سال 1382 17:14
همین امشب بعد یه راه طولانی شاید بتونم بگم به اندازه یه عمر بالاخره اومد همه اینجا خوشحالن من هم اشک میریزم . میدونید اخه خیلی وقته ندیده بودمش برای همین یه خورده دلم گرفته بود شاید بتونم بگم خیلی دلم گرفته بود کلی خوشحالی کردم وقتی فهمیدم میاد اما نه اونجایی که قبلا اومده بود یه جای دور اینبار یه جایی خیلی دور تر از...
-
یادی از او
شنبه 3 آبانماه سال 1382 23:14
نمی دونم چی توی این نوشته ها موج می زنه نا خود آگاه به سمتش میرم باز می کنم اما نمی تونم ببندم جذابیت نوشته هاشون شیوایی قلمشون همه و همه دلیلیه برای اینکه بیشتر بهشون علاقه من بشم اما یه افسوس ! می دونید چیه من تا وقتی دور و برم ژر بود از کتابهای ایشون اصلاحواسم نبود گه گاه توی این کتاب یا اون کتاب تیکه های نوشته...
-
شب ، من ، تنهایی ، تو
شنبه 3 آبانماه سال 1382 00:28
صدای جیر جیرک ها که با اون آهنگ یکنواخت به شب حالت دیگه ای میده درست از وقتی شب شروع میشه این صدا ها هم با رفتن خورشید آغاز میشه اما امشب حس دیگه ای هست انگار خواب از سرم پریده دوست دارم توصیف کنم توصیف تو رو مثل بهار که همه توصیفش می کنن دستم رو می برم روی کاغذشروع می کنم از تراوت نوشتن شادابی مثل بهار اما من اشتباه...
-
صدایش می آید
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1382 08:02
گوش می سپرم باز هم با دقت هر چه تمام تر نگاهم بر در است گوشم بر دیوار لبانم سر شار از نامش در گلویم در گلویم چیزی است که وسعتش به اندازه تمام بغض های عالم است اما این را خوب می دانم با آمدن تو این نیز میشکند گاه حتی با شنیدن اسمت دستانم دستان نیز تو را می خوانند اما پاهای سردم ناتوان از گام برداشتن دیگر نمی توانم بیش...
-
همین نزدیکی
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1382 08:28
یکم گرفته ام نمی دونم چی شده یه حس عجیبی دارم یه حسی که انگار یه چیز خیلی بزرگ رو گم کردم همین نزدیکی ها اما هرچی می گردم پیداش نمی کنم ای کاش میشد یه بار دیگه تنها یه بار دیگه اون رو بدست بیارم . اما نمی دونم اگه اون رو پیدا کنم می تونم خوب نگهش دارم یا نه ؟
-
تموم شد
دوشنبه 28 مهرماه سال 1382 08:24
یه مدت بود که دیگه داستان هدیه روز تولد رو ادامه ندادم راستش رو بخواهید خودم از خوندن داستانم خسته شدم چه برسه به شما برای همین می خوام زاویه دید داستان رو عوض کنم و ازاول شروع به نوشتن کنم اما فعلا توی طرح زاویه دید مشکل دارم شاید تا یه مدت ننویسم اما دوست دارم این سری داستان جذاب بشه. یه مورد دیگه امروز یکی از...
-
هدیه روز تولد (۱/ ۱۰ / ۲۰۰۰)
سهشنبه 22 مهرماه سال 1382 11:54
امروز زود تر از معمول بیدار شدم راستش رو بخواهید دیشب فهمیدم قراره یه ماموریت یک هفته ای بره برای تنظیم دوباره یه سرور توی جنوب من معمولا عادت ندارم زیاد ازش دور باشم برای همین امروز یکم برام سخت بود ازش جدا بشم ساکش رو جمع کردم بعد خیلی آروم دستام رو دور گردنش حلقه کردم بوسیدمش و ازش قول گرفتم هرشب بهم زنگ بزنه بعد...
-
منتظر هستم
چهارشنبه 16 مهرماه سال 1382 09:30
راستش رو بخواهید منتظر نظر های شما در مورد این چند قسمت هدیه روز تولد هستم در ضمن حالا که لطف کردیدو تا اینجا اومدید به این وبلاگم یه سر بزنید
-
پاییز
دوشنبه 14 مهرماه سال 1382 14:15
الان تقریبان چند هفته از این فصل زیبا ،پادشاه فصل ها (به گفته م . امید ) میگذره اما باید بگم این تنها فصلی است که ابتدای اون همه به توصیفش می پردازن اما کم کم کم رنگ میشه و رنگ می بازه دیگه کسی نمی نویسه که این فصل فصل رنگ هاست فصل سبک تر شدن بار درختاییه که مدتها زیر گرمای تابستون این لباس بر یال و کوپال سبز رو به...
-
سلام دوباره
یکشنبه 13 مهرماه سال 1382 19:06
یه مدت (یعنی دو سه روز نبودم )راستش رو بخواهید درگیر یه موضوع بودم که نتونستم داستان رو ادامه بدم اما در اولین فرصت ممکنه این کار رو خواهم کرد .دوم اینکه از بعزیا تشکر می کنم که من رو به ادامه راه تشویق می کنند سوم از اونهایی که میان و نظر نمی دن به قول یکی بیماری مزمن ... . چهارم اینکه تا دوماه دیگه فعال تر میشم قول...
-
هدیه روز تولد ۳۱/۹/۲۰۰۰
جمعه 11 مهرماه سال 1382 07:39
دیروز کاملا بهم خوش گذشت انگار نیرو و تحرک قبلیش رو دوباره بدست آورده بود همین نیرو من رو دوباره به یاد دوران گذشته انداخته بود برای همین امروز تا ظهر خوابیدم بعد از ظهربه سمت یه سینما رفتم برام مهم نبود چی توش نشون می دن منتها برای یاد قدیما زمانی که مواقع تنهایی با دوستا به سینما میرفتیم دوباره به همون سینمای همیشگی...