-
تنها دو هفته
دوشنبه 15 تیرماه سال 1383 10:10
داره روز شمار پایانی نزدیک میشه کمتر از دو هفته شاید بهد چهارم اگه وجود نداشت بهتر بود شاید هم میشد مثل عقربه های ساعت انگشتمون رو بزاریم جلوش و نذاریم جلو تر از این بره که هست اما همیشه ادم برای گرفتن یه چیزایی باید از یه چیزایی بزنه هنوز قصد ادامه کار قبلیم رو ندارم شاید یه مقدار عکس هم گذاشتم باید ببینم چی میشه؟...
-
به نام خدا
جمعه 29 خردادماه سال 1383 19:37
این متن رو توی فرودگاه مالزی مینویسم الان ساعت 21:03 به وقت مالزی است روبروی من باند پرواز و تا دو ساعت و نیم دیگه پرواز دارم پروازی که پر از خاطره است پروازی برای یک مسافرت یک ماهه کوتاه ولی پر از شور مسافرتی که باز هم انتهایش جدایی است دلم گرفته از اینکه باز فکر میکنم باید جدا شوم جدایی ای که حتی نمیتوانی نشان دهی...
-
برخورد
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1383 16:36
متنی برای دیروز برخورد به معنی اینکه یک نفر رو بعد از مدتها که ندیده باشی به صورت اتفاقی در جایی که اصلا پیش بینیش رو هم نمی کنی ببینی و اون وقت تمام اونچیزهایی که در تصورت از اون ساخته بودی رنگ عوض میکنه در نگاه اول تلاش میکنی اون رو با معیارهایی که تو برای اون در نظر گرفته بودی منطبق کنی و بعد شاید موفق بشی شاید هم...
-
بال پرواز
پنجشنبه 14 خردادماه سال 1383 20:51
تازه از راه اومده بود خسته نمیزد انگار تازه تر شده بود این اولین باری بود که به پرواز میرفت از ابی اسمان گفت اما وقتی بحث وسعت اسمان پیش اومد دیگه نتونستم جلو خودم رو بگیرم اشک در چشمام حلقه زد گفتم هنوز پرواز را نیاموخته بودم که بالهایم شکست امدم راه رفتن بیاموزم پاهایم لرزید دیگر قلم در دستم نمی چرخید حال من تنها...
-
دفتر خاطرات
دوشنبه 11 خردادماه سال 1383 08:14
نمی دونم اسمش رو بذارم یه اتاق خلوت یا یه دفتر خاطرات جایی که میدونم مسافر زیادی نداره و مهموناش هم مدت زیادی نمیمونند شاید زیادی ساکته شاید هم خسته کنندست اما به هر حال اینجا یه جای خوبه برای نوشتن درد و دل هام و یاد اوری اونچه گذشت و امید به اونچه در راهه .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 خردادماه سال 1383 21:42
یه حس غریب هنوز دقیق نشناختمش یکم تلخه یکم هم ... مثل هوای امشب بارونی اولین بار ۵ ماه پیش بود که همین حس رو داشتم برای یه مدت کوتاه نه چندان بلند و باز امشب ... . یه حسی که سنگینی خاصی داره و شاید ... .تنها و تنها یه چیزه که حالم رو بهتر میکنه و اون ... خودش بهتر میدونه چیه بهتره نگم. وارد یه مسیر تازه میشم یه مسیری...
-
یک ساله شد
یکشنبه 3 خردادماه سال 1383 21:16
سلام به صبح و به طراوت صبح گاهی سلام به آنان که عشق را از خود عشق می فهمند نه از نماد آن (شقایق) سلام به همگی دوستان این اولین جمله ای بود که نوشتم البته توی این دفتر خاطرات دفتر خاطراتی که امروز یک ساله شد یک سال بزرگ و یک گام بزرگتر . شاید برای گفتن این موضوع یکم دیر شده باشه اما این وبلاگ یک ساله شد وبلاگی که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1383 15:28
کودک میمانم : ولی مشکل اینجا ست که من اصلا عشق رو قبول ندارم.( از وبلاگ کودک میمانم ) امروز شاید یه تجربه سختی بود برام و شاید هم یه خاطره خوش شد اما به هر حال هنوز که هنوزه نمیتونم از شر فکر کردن بهش راحت بشم چیزی بود که تا قبل از پیش اومدنش برام ترس داشت و هنوز هم داره منتها شاید جنس ترس فرق کرده قبلا هم همین ترس رو...
-
روز شمار
سهشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1383 13:44
درست یک ماه دیگه یه مسیر که چه بخوای چه نخوای عبور میکنه منتها باید مراقب باشی که یه وقت ازش جا نمونی تعادل هم که مهمترین چیزیه که این وسط قرار داره اما از همه مهمتر اون نتهای راهه که تنها تو رو میبینم شتید تنها به همین دلیله که تلاش میکنم سرعتم رو تند تر کنم اما باز فاصله به همون میزان کوتاه میشه که قبلا میشد تنها من...
-
بعد اخر
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1383 19:34
من دریا رو خیلی دوست دارم به خصوص عمق دریا رو جایی که هیچ گونه بویی از محیط اطراف امروزی نمیده جایی که کمتر کسی میتونه بیشتر از چند ثانیه ازادیه مطلق اون رو درک کنه جایی روی این کره خاکی که از همه کره خاکی مجزا است و کسی که در عمق اون زندگی میکنه به این کره هیچ وابستگی ای نداره ولی حیف وابستگی ما به این دنیا اونقدر...
-
زمان
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1383 09:48
زمان هم از ادما دور میشه هم بهشون نزدیک میشه اونی که ازمون دور میشه رو گذشته میگیم و اونی که نزدیک میشه رو اینده. توی این مسیر تپه هایی هست که هر چقدر هم ازشون دور میشیم باز هم به چشم میخورند گاهی ما تلاش میکنیم که برخی از اونها رو نبینیم و گاهی به برخی از اونها افتخار میکنیم.گاهی بر سر این تپه ها و شاید کوهها زمین...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 فروردینماه سال 1383 23:19
یه بوی کهنه میده خاطراتی که برام هنوز تازه است شاید یکم خاک گرفته باشه اما هنوز هم برام مثل روز اول تازه است . روز شمار جدید روز شماری برای تابستان منتظر خرداد هستم و گرمای اون شاید این اخرین روزهای انتظار باشه دلم برای همه چیز تنگ شده حتی برای یک بار دیدن خودم در اینه یکی با سنگ اینم رو شیکونده ؟ دلم برای اینجا هم...
-
آتش
جمعه 14 فروردینماه سال 1383 08:22
یه اتیش گرم شاید گرماش بیشتر از اون چیزی باشه که فکرش رو بکنید .لی حالا داره سرد میشه شاید به خاطر خاکستری باشه که از وقایع اطراف ناشی میشه شاید هم ... . ۶ سال پیش شاید هم یکم بیشتر اخرین زمان دیدار این حرفی بود که یهو از دهنم در رفت نمیخواستم هیچ وقت فاصله زمانی برام مهم باشه اما درست ۶ سال پیش بود که اخرین ملاقات رو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 فروردینماه سال 1383 09:59
۵ و ۴و ۳و ۲و ۱ رسید!! رسید! ۲ و ۳و ۴و ... و ۱۳ و ...و ۵ و ۴ و ۳ و ۲و ۱ و رسید ! رسید !! ۲ و ... . خب ۱۱ روز گذشت و من باید دو ماه دیگه صبر کنم شاید به نقطه اولم رسیدم منتها اینبار با یه حس دیگه با یه شور دیگه راستی پارسال عید رو یادتون هست اون موقع فکر میکردید اینجایی که هستید باشید؟
-
من در اینه خودم
جمعه 7 فروردینماه سال 1383 15:18
هر سال جدید ادم باید به سوی بهتر شدن پیش بره میخوام از یه چیزهایی که ممکنه در خودم باشه دوری کنم مثلا چقدر خوب بود که قبول کنم با خراب کردن دیگران چیزی به ارزش من اضافه نمیشه یا یه چیزی که از اون مهم تره ادم هر چی بیشتر حرف بزنه ارزش خودش رو کمتر کرده و ... . کاش ادما مثل اینه بودن یه اینه خصوصی که توی اتق تکی هر فرد...
-
فاصله
سهشنبه 4 فروردینماه سال 1383 20:58
فاصله یه حرف سادست بین دیدن و ندیدن و... . فاصله ای که بین من و تو نیست اما من بین این فاصله قرار دارم فاصله ای که داره هر روز بیشتر میشه و من این رشد رو حس میکنم و اصلا احساس خوبی ندارم قصد نداشتم اینجا به جز در باره تو چیزی بنویسم اما حالا که دارم این رو می نویسم دیگه تحمل ندارم باید بگم من می خوام این فاصله هر چی...
-
اعتراف
جمعه 29 اسفندماه سال 1382 09:19
عید داره هر لحظه نزدیک میشه تا یه سال جدید رو با خودش بیاره الان تقریبا ۹ ماه هستش که این وبلاگ رو مینویسم و امروز تصمیم دارم که یه چیزی رو برای همه بیان کنم من اسمش رو میذارم اعتراف. درسته من منتظرم و تا حدی عاشق اما منتظر کی و عاشق کی بماند اما این انتظار تنها برای یک نفر نیست شاید بهتره بگم شاید انتظار بیشتر برای...
-
دفتر ...؟
دوشنبه 25 اسفندماه سال 1382 07:18
هنوز چند ورق از دفترم پر نشده و نمیدونم چطور باید پر کنم برگه های پیشین رو ورق میزنم هنوز چند سطری هست که خط خطی هاش پاک نشده .۵ برگ هم مونده که تنها با یاد تو پر میکنمشون
-
نیم کت
پنجشنبه 21 اسفندماه سال 1382 21:38
دو تا نیم کت خالی که دور تا دورش پر از درخت روی یه نیمکت من و روی اون یکی ... . فاصله سکوت بود و باران و حس های غریبی که مثل این روزها مرا در خود غرق می کرد...! دیگر حسی نداشتم حتی حس گریه تنها فکر من این بود که شاید قلبش برام نمی تپه ؟ (چه خیال خامی ). دیگر احساسی جز احساس بی او بودن نداشتم آن روز به او حق دادم که...
-
حرف گمشده دل
چهارشنبه 20 اسفندماه سال 1382 18:27
درست یه روز بارونی مثل امروز بود من و اون رو بروی هم شاید نگاههامون اجازه حرف زدن نمیداد تا اینکه اون اینجوری سکوت رو شیکوند«می دونی من فکر میکنم دو تا عاشق هیچ وقت نمیتونن چشم تو چشم هم به هم دیگه بگن که عاشق هم دیگن!!؟؟ » شاید اون موقع نفهمیدم چرا اما حالا که از اون دورم گاهی به این حرفش فکر میکنم . اوایل فکر میکردم...
-
واژه های دل
سهشنبه 19 اسفندماه سال 1382 10:44
بهار خواهد رسید و زمستان میرود اما چه بهار باشد چه پاییز و یا میان سرمای زمستان و گرمای ظهر تابستان دیگر وقتی واژه ها با تو معنا میشود اگر نباشی ؟؟ دیگر مهم نیست که هوای دلم بارانی است یا برفی گرم است یا سرد و اینکه ابرهای دل دیگران چه ساعقه ای میزنند بر سرشان کاش یک بار دیگر تو را می دیدم.
-
بهار
دوشنبه 18 اسفندماه سال 1382 18:43
همیشه بهاری هست که به اون دل ببندیم شاید همیشه میگن بزک نمیر اما باز بهار نشونه زندگی دوبارست کاش بهار بیاد و من دوباره زنده بشم شاید هم یاد او دوباره بهم جون داد مثل بهار که به طبیعت جون می بخشه
-
سنگ و آب
یکشنبه 17 اسفندماه سال 1382 15:15
یه روز که به یه رود زلال نگاه کنید شاید تکه سنگ ها ته اب رو ببینید تکه سنگ هایی که در ته اب جریان شدید آب رو با تمام وجود حس میکنند اما آب جاری تنها یک لحظه و شاید هم کمتر بر اونها عبور میکنه شاید سنگ ها بر آب تاثیری نداشته باشن اما این اب جاریه که خرد خرد از این سنگها بر میداره و با خودش به سمت در یا میبره و تنها به...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 اسفندماه سال 1382 20:15
خواهد گذشت دیر یا زود و اکنون در سر اغازی دیگر با نام پایان هنوز تمام نشده باید برای روع جدید اماده شد هنوز هم پادشاه فصل ها رو دوست دارم( یاد قاصدک بخیر؟!!) من میگم زمان ابستن حوادثه یکم دیره منتظر باشی تا خودت چیزی رو تجربه کنی اگه دوستت گفت اتیش میسوزونه دستت رو نزدیکش نکن؟!!
-
انتظار
پنجشنبه 14 اسفندماه سال 1382 14:45
تنها یک بار دیگر می خواهم که او را ببینم شاید این خواسته بزرگی نباشد شاید این هدف مهمی نباشد که تمام مدت به آن بیاندیشم اما من تنها برای دیدن اوست که لحظه ها را یکی پس از دیگر به دست زمان میسپرم. شاید برای دیداری که زمان مشخصی دارد انتظار کار دشواری نباشد چون نگاه به گذشته که چون باد گذشت دلیل کافی ای خواهد بود برای...
-
برای او
سهشنبه 12 اسفندماه سال 1382 12:54
برای او که دوستش دارم ... هر چیزی سمبلی است و برای بقا او را بهترین سمبل میدانم کسی که شاید از او بسیار دور باشم اما همیشه و همه وقت دریادم هست چرا که او سمبل بودن است سمبل دوام چیزی که از نابودی به دور است و همیشه میماند برای من هم ماندنی است گرچه اکنون اسمی از ان نمیبرم اما او که باید بداند خوب می فهمد که او همیشه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 اسفندماه سال 1382 11:20
یه خواهش اگه کسی تا قبل از امروز توی باز کردن صفحه وبلاگ من مشکلی داشته بهم بگه تا من برم ببینم مشکل از کجا بوده ممنون.
-
واژه ها
جمعه 8 اسفندماه سال 1382 11:50
به زبان یا به قلم فرقی ندار ، حرف ها واژه ها را می سازند و بیان واژه ها را به تر تیب صف میکند آنگونه که باید و شاید می چیند تا توصیفی درست در بر گیرد اما هنوز نه زبان توان گفتن دارو و نه قلم جرات نوشتن شاید وازه ها برای چشم ها نا آشنا است و یا گوشها توان کشیدن سنگینی سخن را ندارند شاید واژه ها حجمی را توصیف میکنند که...
-
حرف تازه
چهارشنبه 6 اسفندماه سال 1382 15:57
امروز نمی خوام حرف تازه ای بزنم تنها از گذشته میگویم شاید هم از دیگران . این حرف ها هنوز هم برای تو تازگی دارد گرچه ماههاست برای تو حرف های تکراری می نویسم اما اگر یک روز و تنها یک روز هم این متن ها را بخوانی برای تو تازه خواهد بود. زمان درمان می کند. زمان چه وازه غریبی هنوز در دود اندود زمان ،خود را پیدا نکرده بودم...
-
خانه من
سهشنبه 5 اسفندماه سال 1382 11:47
خانه من همین نزدیکی است . هر روز با خروس خوان خورشید از خواب بیدار میشوم خانه من در جنگل نیست . خانه من در کنار یک جاده خلوتی است که تنها مسافرش خستگی است و اگر خاطری برای من مانده باشد شما هم او را خواهید دید. خانه من روی تپه و کوه نیست .خانه من همین جا است جایی در کنار انتظار انتظار یک بازگشت.