-
رفتن
چهارشنبه 16 دیماه سال 1383 11:17
امروز روز آخر که توی این شرکت دارم کار میکنم و الان ساعت های آخره سخته اما ... . باید بگم به همشون عادت کردم یه جورایی همه گرمند گر چه من کلی کلافشون کردم اما باز به هر حال دلم گرفته باید برم دوست دارم باز برگردم همینجا اما ... باید برم سر درس و زندگی ... امروز روز آخر که اینجا هستم ...
-
ایران.آفتاب.
دوشنبه 14 دیماه سال 1383 11:47
این از همه مهم تر بود.درست شد یعنی درستش کردن.خیلی وقت پیش نشنال جئوگرافیک جلو اسم خلیج فارس تو پرانتز گذاشته بود عربین گالف یعنی اینجوریPersian Gulf(Arab Gulf)ooo اما تمام ایرانی ها به جنبو جوش رو اوردن از بمب های اینترنتی و برنامه های فلش و ... اعتراضشون و اعلام کردند.تا اینکه امروز این رو دیدم این نسخه اصلی نشنال...
-
رودخانه
پنجشنبه 10 دیماه سال 1383 14:55
ابر های غرنده نوید باران را میدهند رودخانه در فرار از طوفان در پناه دریا.چشم ها به جنب و جوش ابر ها گرد هم و رگبار و باران.اینجا من زیر باران خیس و منتظر منتظر افتاب تا بلکه از پشت ابر ها در بیاد اما... باران تا شب طول میکشد.
-
توهم یا ترس
جمعه 4 دیماه سال 1383 14:31
این توهم است یا ترس بی دلیل واقعیت داره یا نه نمی دونم؟اما باید از اون بترسم یا خوشم بیاد؟تحقق پیدا میکنه یا نه و ...؟به هر حال از چیزی که نیمده میترسم.از کاری که هنوز چهره واقعیش رو به من نشون نداده
-
صدا
یکشنبه 22 آذرماه سال 1383 14:34
توی اتاقش نشسته بودم روز تعطیل بود اما مجبور بود از خونش دور باشه . برای چی ؟ ممکنه توی شرکت بهش نیاز بشه . بچه سه سالش رو با خودش اورده بود بچه کپل نازی بود کارش تموم شده بود و کار بخصوصی نداشت منتظر بود کوچولوش از خواب بیدار بشه برای همین در اتاق ضبط صدا رو بست و شروع کرد به ارگ زدن و چه صدای زیبایی داشت اون الان...
-
روز دوم
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1383 14:02
روز شمار زدم؟؟؟!! روز شمار برای روزهایی که یه دنیا خاطره خواهد بود اومدم جایی که من بهشس میگم بهش جهنمی؟؟!!! یکم کارش خسته کننده است اینجا از هر کسی بپرسی میگه کارش کسل کنندست اما هرچی بیشتر نگاه میکنم بیشتر لذت میبرم یکی روی گرافیک یکی روی انیمیشن یکی روی برنامه نویسی یکی روی کار سه بعدی یکی روی فتوشاپ و ادیت عکس یکی...
-
سلام مجدد
سهشنبه 17 آذرماه سال 1383 12:45
خب فکر کنم دیگه هر روز بتونم توی این وبلاگ بنویسم یه دوره اموزشی رو شروع کردم یک ماهه امید وارم بتونم با موفقیت تمومش کنم فعلا این زو داشته باشید تا بعد بیشتر بگم فعلا خستم
-
زمان
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1383 02:48
دو ساعت به امتحانم مونده هنوز یه فصل رو نخوندم ممکنه تا مدتها پیام جدیدی ندم ممکنه هم هر روز پیام بذارم این بسته به اینده نزدیک داره اما فراموش نمی کنم چقدر به این دنیای ابی دلبسته هستم.به تمام اونهایی که میان و نظر میدن و ... به امید دیار هر چه نزدیک و هرچه با شکوه تر.
-
کوتاه
سهشنبه 5 آبانماه سال 1383 07:05
وقت نیست باید برم آبان رسیده فقط برای اینکه دلم برای اتاقم تنگ شده بود از آوارگی خسته شدم به زودی یه هفته ارامش دارم و ... خب دوبار هروز از نو روزی از نو سخت تر و فشرده تر خدا کمکم کنه
-
آرامش
دوشنبه 20 مهرماه سال 1383 06:42
رنگ آبی اسمونیش جایی که همیشه وقتی از همه جا مونده میشم میام و به اونا پناه میبرم آرامشش اینجا تنها جاییه که خیلی دوستش دارم دوست دارم به جای یه اتاق مجازی یه اتاق واقعی بود که میتونستم توش تنها ترین لحظه های شلوغی رو توش سپری کنم اینجا اتاق منه اتاقی به رنگ ابی اتاقی که بیشتر از یک سال و دوما ه از ساختنش نمیگذره اتاق...
-
هدف و تردید
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1383 19:45
اسمش مه نیست توهم هم نیست خواب هم نیستم اما دو تا مسیر متفاوت با هم یکی شده و من الان درست روی این دو مسیر قرار دارم نمیدونم چطور بیان کنم اما ...! مشکل راهها نیست مشکل اینه که اخرش چی میشه من نمی دونم اخر جفتش خیلی روی مسیر بعدیم تاثیر داره کی میدونه شاید منم رفتم اون بالای کوه اگه اخرش دستم بند بشه نمیدونم اون سنگی...
-
من و تو و اون و طناب
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1383 19:02
شاید یه فرض کاملا غلط باشه شاید اما کاش به اون روی قضیه نگاه کنی. من و تو و اون داریم با هم سقوط آزاد میکنیم من این وسط دست شما دو تا رو گرفتم اما هیچ کدوم حاظر نیستید این طناب این وسط رو بگیرید اگه دستتون رو ول کنم من میمونم و تناب و اگه با شما بمونم ...؟ من هنوز دستتون رو به گرمی میگیرم.
-
دلم
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1383 17:43
نمی دونم چرا هروقت دلم میگیره میام اینجا الان بیشتر از یکسال و خورده ایه که به اینجا دلبسته شدم اما ... هیچوقت نتونستم اونی که تو دلمه رو بنویسم کاش یه روز ...!؟
-
شروع
شنبه 28 شهریورماه سال 1383 08:52
بعد از دو هفته میخوام باز هم بنویسم شاید خیلی عوض شده باشم شاید هم تکراری اما میخوام باز هم شروع کنم و بنویسم
-
پله
شنبه 14 شهریورماه سال 1383 07:24
یه سوال سادست میدونید چطور از پله بالا میرید؟ جواب ساده تر : تنها هر سری یه قدم برای پله بعدی ور میداریم ... ادامه دارد. اما یه نکتع مهم : هیچ گاه تا به این نیاز پیدا نکنی که باید یه پله بری جلو پات رو از روی پله قبلی بر نمیداری
-
خسته
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1383 15:19
خسته ام اول از خودم دوم از زمان حال سوم از انچه نیمده چهارم از انچه کرده ام خسته ام چشم هایم نیز دیگر باری بیداری ندارند گریه هایم خشک است و واژه هایم سرد گوشهایم واژه ها را آهسته میشنوند خسته ام. فردا ...؟ هنوز نیمده بیداد میکند اما من باز بی تفاوت به او مینگرم چه فرق میکند هرچه شد بادا باد ولی ...؟ من خسته ام از همه...
-
خاطرات
شنبه 7 شهریورماه سال 1383 06:52
خاطرات کهنه را تازه کنید بروید تا دم خانه لب جوب گردو خاک قالی کهنه دل را ببرید بسم آغاز بهار مرگ و پایان زمستان نزدیک سبزه سرخ امید تنگ ماهی آینه، شمع و غزل جای آنها خالی است سفره هفت دلِ ما من و تو بر سر آن زنده هامان مردند قلب هامان پوسید لحظه ای با دل تنهایی خود خلوتی تازه کنید خاطرات کهنه را یاد کنید و شکوفا...
-
به یاد او
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1383 21:20
همین امروز صبح ساعت ۵ خوابیده بودم اما حدود ساعت ۶ با صدای زنگ تلفن بیدار شدم «هگزیت» بود اما با من کار نداشت با هم اتاقیم کار داشت هیچ وقت برام مهم نبود کِی تلفن زنگ میزنه چه موقعی از ۲۴ ساعت برای همین توی خواب و بیدار تلفن و دادم دستش وبعد صبح که بیدار شدم ... نبود! ظهر بود که متوجه شدم مادرش فوت کرده و برای همین...
-
تنها تو
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1383 20:13
همه چیز داره به سرعت پیش میره امشب سبک تر شدم اما نه به حد پرواز واقعیت نمیه های دیشب معلوم شد و امروز در صفرو انتهای اون امتحان پرواز داشتم همه اینها فعالیت های عادی روزانه خواهد بود اگر ... تو در کنارم باشی.
-
گل آفتابگردون
سهشنبه 27 مردادماه سال 1383 21:40
ابر جلو خورشید به کنار میرود حتی برای ثانیه ای و خورشید تنها برای ثانیه ای خودش رو نشون میده و این برای گل آفتابگردان غنیمتی است. تنها گل آفتاب گردونه که سرگردون هر روز به گردش خورشید چشم میدوزه و تنها اونه که ارزشش رو میدونه حتی اگه پشت ابر ها باشه.
-
سوال...؟
یکشنبه 25 مردادماه سال 1383 12:47
یه گام غلط یا درست ...؟ راسته میگن خشت اول چون نهد معمار کج ...؟ تقصیر منه یا جاده زیادی تاریکه ...؟ من خوابم یا مه زیاده ...؟ چرا باید جلو برم ...؟ ایا از اونچه دارم به راحتی خواهم گذشت؟ انتخوابهام درسته یا ...؟ کیه که جواب بده...؟ و ...؟
-
منتظر
جمعه 23 مردادماه سال 1383 12:33
نمیدونم هنوز یک منتظر هستم یا نه؟؟؟ شاید اون جوری که باید و شاید به انتظار نباشم شاید فراموش کرده ام که انتظار دور از شلوغی های کنار منه اما همیشه عصر جمعه معنای انتظار رو برام زنده میکنه انتظار به هنگام غروب خورشید به امید صبحی که هنوز نمیدونم بهش میرسم یا نه.
-
دریای مغرب
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1383 18:24
داشتم فکر میکردم ... «کوهو میذارم رو دوشم شیره سنگ و ...» یا نه «عزیزم زندگی سخته زیر بار ...» یا شاید هم« هر کسی کار خودش بار ...»! من میشنوم از کوه صدای خرد شدن ریشتر ها لرزه را که تنها در دلش نگه میدارد اما کوه هم صبرش اندازه ای داره هیچ وقت تا ابد نمیتونه این لرزه ها رو تو دلش نگه داره یه روز بیرون میریزه. ساحل...
-
خورشید
دوشنبه 19 مردادماه سال 1383 13:06
دیشب داشتم به دنبال ستاره در اسمان شب میگشتم اما امروز فهمیدم خورشید هم ستاره است!
-
باد
شنبه 17 مردادماه سال 1383 09:09
عنصر وجودی من ...؟ خاک من از خاکم گاه سوار بر باد هدف معلوم است ولی همراه ...؟! باران را دوست دارم آنگاه که عطرم را به هوا میبرد اما باران نیز کوتاه است زود به جای دیگری میرود با آتش منافاتی نیست هر چه گرم باشد برای او بر دوش من جایی هست من از خاکم و سوار بر باد و گاه همراه باران اما باز تنهایم.
-
نسیم سحری
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1383 14:24
تو که هر روز از پشت پنجره ام میگذری سلامم را به صبا برسان
-
مداد ابی
جمعه 9 مردادماه سال 1383 12:09
مطمئنم میدونید چقدر ابی رو دوست دارم یه نگاه به دورو برتون بکنید اما حالا...؟ یه مداد ابی داشتم هنوز هم دارمش یه مداد ابی ژررنگ شاید قوت قلبم شاید تنها چیزی که در کنار اون بودن بهم ارامش میداد ولی امروز ...؟ نمیخوام بهش بگم ناراحتم اما ...؟ گاهی حرفها اینقدر ته دلم میمونه که دیگه با آه هم از شرشون خلاص نمیشم.
-
دل گیر
سهشنبه 6 مردادماه سال 1383 09:16
اااااااااااااه اسمونم دلش گرفته دردم رو به کی بگم؟
-
یه شروع مجدد
چهارشنبه 31 تیرماه سال 1383 12:58
باز هم گرما باز هم بارون هایی که گاه عرق روی برگ ها رو میشوره و من خیس تر از باران. باز هم جادههایی که چاله هاشون پر از ابه و مردمی که با کفش های گلی به سمت یه جای خشک فرار میکنند و من ... . شاید باز هم منتظر!؟؟
-
یک هفته
جمعه 19 تیرماه سال 1383 15:52
یک هفته به پایان سفر مونده و من ... همیشه بهش اعتقاد داشتم و دارم شاید هرچی بیشتر بهش فکر میکنم اعتقادم بیشتر میشه اما هیچ وقت روم نمیشه بهش بگم چقدر دوستش دارم اگه این متن رو میخونید یعنی برای دومین بار به اینجا اومدید از همه زحماتت ممنونم باید از یکی دیگه هم تشکر کنم اما هیچ وقت زبون تشکر توی دهنم نبوده شاید همیشه...