-
دل تنگم تنها همین
شنبه 2 اسفندماه سال 1382 22:01
می دونی دل تنگ تو دل و اهنگ تو...؟ الان یه حس دیگه دارم نمیدونم چرا همیشه این حس ها رو یه چیزی نمناک میکنه حسی که یهو به سراغت میادتا بشکونه اونچیزی که شاید هفته ها است ژشت یه دیوار چینی است.
-
بهار
پنجشنبه 30 بهمنماه سال 1382 18:42
never let your sense of morals prevent you from doing what's right. Issac Asimove هوا هنوز سردِ به بهار نرسیدیم و من هنوز برگ ریزان پاییز رو فراموش نکردم اما ... توی این سرما تولد هر کس یه بهاره که هر سال تکرار میشه نه تنها برای اون کسی که در اون روز متولد شده بلکه برای تمام نزدیکانش اون روز یه بهاره تازه است.حالا هم...
-
دروغ
دوشنبه 27 بهمنماه سال 1382 16:49
you can learn many thing from children. .how much patience you have,for instance "franklin p.jones' آری پاک نمی شود پیرهن خونی فرهاد از ذهن ها کسی که تیشه بر دل خود زد نه بر بیستون.و شیرین تنها نظاره گر طلوع دوباره خورشید و من اینجا تو را می سرایم! باز هم میدونم دروغ می گویی هر چند که در چشم هام خیره بشی با اعتماد...
-
تغییر
جمعه 24 بهمنماه سال 1382 18:28
the nice thing about egotists is that they don't talk about other people lucille s.harper از ان زمان که از هم دور شدیم همه چیز تغییر کرده اند من تو، اون و حتی نقطه ها هم دیگه میلی به بی نهایت ندارند همه به صفر می گرایند اما ... واژه ها با تمام وسعتشان تنها در توصیف صفر در مانده شده اند.و من اینجا پشت این پنجره شیشه ای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 بهمنماه سال 1382 14:55
experience is simply the name we give our mistakes . Oscar Wilde باید بگویم یا نه؟! بارها قلم رو بر روی کاغذ گذاشتم اما نچرخید اندیشه ای که بیان شد اما...! کسی نشنید.اما خوب میدانم دیر یا زود آن را خواهم گفت و یا ... . چیزی که خود خواهی فهمید بدون انکه کسی آن را حس کن. نه من و نه هیچ کس دیگری جز خودت!این را برای تو...
-
سقوط ازاد
چهارشنبه 22 بهمنماه سال 1382 07:09
نمی دونم تا به حال تجربه یک سقوط ازاد رو داشتید یا نه ؟زمانی که اندیشه از تمام وقایع زود گذر اطراف خالی است وقتی که هیچ دغدغه ای جز هدف روبرو ندارید تنها ان نقطه که خیره هر لحظه به ان نزدیک میشوید... ؟ و آن هدف شما است.حال به مقابل یک نگاه کنید یک سقوط ازاد به سمت مقابل جایی که هدف شما است جایی که جاذبه هدف شما قوی تر...
-
اتفاق
دوشنبه 20 بهمنماه سال 1382 07:33
شاید یک اتفاق بیش نبود شاید من در اشتباه بودم شاید ...؟ شاید خودم هم از این شاید ها خسته شده باشم اما تنها یک نفر میدونه من برای کی می نویسم برای کی همیشه دلم می تپد اما ...؟ بگذریم خوب می دونم که اون هم حتما این جا میاد او هم متن ها رو میخونه اما هیچ گاه پیامهاش رو برای من اینجا نمی نویسه تنها یک جای خالی برای اسم و...
-
تنها کلام تو.
جمعه 17 بهمنماه سال 1382 15:31
"no one really listens to anyone else,& if you try it for a while you will see why " mignon mclaughlin متن قبلی یه سری نظر زیبا داشت که دلم نیومد بیانشون نکنم ! و اما سکوت ؛ شاید گوشت را باید به گفتار او عادت می دادی ! این رو دیبا نویسنده وبلاگ چهل تکه توی قسمت نظرات نوشته بود! نمی خوام فلسفه ببافم یا خودم را...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 بهمنماه سال 1382 20:41
برای سکوت هیچ چیز جزبهانه ای بیش نیست برای پرنده ای که پرید دیگر قفس جز خاطره تلخی بیش نیست و برای من ...؟ پرواز را دوست دارم و فریاد را اما ...؟اما نه برای سکوتت تنها بهانه ای کافی است می پذیرم هر چند بهانه باشد بیا تنها با هم طعم پرواز را بچشیم این را ان زمان گفتم که در کنار من قفسی بود در ان قفس پرنده ای ولی هر روز...
-
last time
چهارشنبه 15 بهمنماه سال 1382 06:53
اخرین باری که دیدمش رو هنوز یادمه خسته بود و من از اون خسته تر بعد از یک کار نیمه تمام که با هم تمومش کرده بودیم و هنوز اون لحظه ای که مسیر هامون جدا می شد رو به خاطر دارم. خاطره ها...! همیشه به یاد میارم اما منتظر واقعیت های اینده هستم هراس از یک سو و امید ؟!! خوب شاید مسیر من و ... . خوب قضاوت نمی کنم تنها منتظر...
-
حادثه
دوشنبه 13 بهمنماه سال 1382 17:17
نزدیک تر از اون چیزی بود که فکرش رو می کردم و دور تر از اونی هست که میبینم فاصله میان دو واقعه مهم دو واقعه ای که تنها یک بار در زندگی انسان رخ میدهد ولی گاه در زندگی انسان تکسیر و خرد می شود .با واژه ها بازی نمیکنم واژه به اریه نمی گیرم دارم توصیف میکنم انچه برایش روز شماری میکنم و انچه که ماهها باید در انتظارش باشم...
-
یک پنجره
شنبه 11 بهمنماه سال 1382 07:11
هر کلمه ای ما رو به یاد چیزی میندازه انگار اون کلمه نماد اون خاطره است اما زمانی که به یه پنجره باز نگاه میکنم چیز های زیادی از ذهنم عبور میکنه . یه پنجره باز می تونه نماد یه منتظر باشه یه منتظر بهار که توی سرمای زمستون پنجره رو باز میکنه تا اولین نسیم بهاری رو با تمام وجود حس کنه .یه پنجره باز میتونه نماد یک کار جدید...
-
یک بار دیگر
جمعه 10 بهمنماه سال 1382 15:07
امروز شاید همه خوشحال از این باشن که بالا خره بلاگ اسکای درست شد اما من امروز حس دیگه ای دارم حسی جدای هر روز یک نگاه جدید و یک غم بزرگ یکی از افرادی که من واقعا برای ایشون احترام خاصی قایل بودم دو روز پیش در یک حادثه رانندگی جان باخت .این غم بزرگ رو به خونواده ایشون تسلیت میگم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 دیماه سال 1382 17:19
یه روز شادی دیگه همه دنبال یه چیز نو حتی یه بهونه نو ...؟!! اما چه خوب بود ای کاش این بهونه وصیله ای بود برای نزدیک شدن یا به هم رسیدن نه اینکه از هم فاصله بگیریم من این هدیه (بهونه)رو از تو قبول میکنم تنها به این امید که ما رو به هم نزدیک کنه... . اما یه سوال که از خودم می پرسم مگه ما از هم دوریم که باید ... ؟!! اما...
-
باور
شنبه 6 دیماه سال 1382 23:26
هنوز باورم نمیشه که چگونه رابطه چندین و چند ساله تنها بر اثر یک لرزش ناگهانی به خود نابود شد رابطه ای که سالها است میان ان دو بر قرار بود نه رابطه بین دو جنس متفاوت ... . هر دو از یک جنس بودند هر دو از یک خاک بودند و حال یک خاکند .انچه سالهاست ایستاده پا بر جا حتی کمرش هم خم نگشته بود حال امروز ... باورم نخواهد شد....
-
در خواست درونی
پنجشنبه 4 دیماه سال 1382 22:01
اری تو را خواندم با درد ، مهربانانه پاسخ داد آن زمان که خسته بودم از این نفس های تکراری ارامم کردی با سکوتت حال چگونه میشه تنهات بذارم ؟!! اما ...!!! نمیدونم هنوز میتونم یه جایی نزدیک تو تنها به بهانه تنهایی هایم داشته باشم؟ بهانه های کودکانه قلبم باز هم تو را طلب میکند همان حسی که اشک را از جداره نازک پوستم به پایین...
-
دوستی
چهارشنبه 3 دیماه سال 1382 22:39
برای دوستی بهانه خوبی بود برای همین قرار گذاشته بودیم که ایا میتونه از پس این کار بر بیاد یا نه.موضوع کار رو هم گرفتن کلاه گذاشتیم موضوع جالبی نبود اما برای محکم کردن پایه های دوستی بهونه خوبی بود . برای همین اون رفت و از مجری برنامه یه چیزی در خواست کرد و بعد متوجه شدم که اون واقعا به چیزی که میگه ایمان داره. این...
-
زندگی ۱
دوشنبه 1 دیماه سال 1382 21:35
نه اهل باد نه باران سکوت شکسته خورشید که انار سرخ پاره میکرد در جوی خونابه های عمر . عمرها که به دستان غارت گر مرگ به باد فنا مرفت.// اما اینجا معنای کلام چیزی است که از سکوت نمی خیزد اینجا موجهای زندگی است که به سخره ها میخورد اما کوبنده و پا برجا اثری بر سخره های سخت مینهد که تا زمان باقی است در ریشه سخره سفت خواهد...
-
زندگی
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 12:50
آن زمان که مردن را شناختیم میتوانیم چگونه زیستن رابیاموزیم.!! یادم نیست کی این رو گفته بلند قامت بود و استوار این رو از حرفهاش میشد فهمید گرچه هیچ گاه ندیده بودمش اما میتوانستم حدس بزنم که یک زمان چه شکوهی داشت حرکت هایش گفته هایش و ....
-
می سوزم اما... (سوختن شمع را دوست دارم )
جمعه 28 آذرماه سال 1382 20:41
دو زلفونت بود تار ربابم چه میخواهی از این حال خرابم تو که با ما سر یاری نداری چرا هر شو ایی به خوابم؟ فریدون توللی شمع ... امروز وقتی صحبت شمع به میون اومد توی این فکر رفتم من هم میتونم مثل شمع باشم یا نه باید پروانه باشم ... شاید هم لیاقت پروانه بودن رو ندارم که مثل یه پروانه بیام و دورت بگردم و تو اتیشت بسوزم.
-
چرا سکوت
چهارشنبه 26 آذرماه سال 1382 22:49
چرا باید سکوتم را به جای حرفهام بنشونم همون سکوتی که از نای می اید بیرون، همین دو دیقه پیش از این قلب نیم سوز خسته به برون تراوید . سکوت رو دوست دارم اما اگه نام تو رو بیارم اروم میشم ، دیگه اون همه دردی رو که حس میکنم به فراموشی میسپرم چون باورم میشه که هر جایی باشم تو رو دارم و تو در کنار منی. برون زده از یک قلب...
-
رسوای عالم
دوشنبه 24 آذرماه سال 1382 21:06
بهانه است . اینها همیشه بهانه بوده تا شاید تو را ببینم به خواب یا شاید ... شاید هم به یک رویا که روزی به حقیقت برسد.همه میگویند عاشق شده ام ، اما من معنای دیگری را میفهمم از همان عطری که همیشه در تنهایی هایم به من نیروی حرکت میدهد. نیرویی که من را به سوی تو میکشاند خستگی ام را میگیرد و ... تو را به یاد من می آورد.من...
-
تصویر
شنبه 22 آذرماه سال 1382 01:53
هر روز با تو اغاز میشود با همان عکسی که از روز اول اشناییمان در این ذهن کوچک من به تصویر کشاندی و به چه زیبایی هر روز این تصویر پر رنگ تر میشد رنگی که همواره بوی عشق میداد بوی عشق به تو عشقی که مرا هر روز میکشاند اینجا تا تنها از تو بگویم.بارها و بارها مرور میکنم تا چیزی از قلم نیفتاده باشد این نوشته ها چیزی است فرای...
-
دیگه هیچ نمیگویم
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1382 22:10
دیگر گریه هایم بوی تلخ گذشته را نمیدهد گویا انها هم حس تو را در نزدیکی خود حس کرده اند گرچه هنوز منتظر هستم اما انتظارم نیز معنایش تغییر کرده نمیدانم اما دلم میگوید شاید برای این است که تو را هر روز بیشتر میشناسم دگر در تنهایی هایم تنها نیستم چرا که تو را در قلبم پروراندم به امید .
-
دوستت دارم
چهارشنبه 19 آذرماه سال 1382 21:10
برایت مینویسم از صمیم قلب ان چیزی را که مدتها است در کنار نام تو نقش بسته بر روی دیواره شقایق رنگ قلبم بر جایی که بارها و بارها هر روز در هر ثانیه باز در گوشم طنین میاندازد دوستت دارم این را من نمیگویم نمینویسم یا حتی هیچ جایی نخوانده ام هیچ استادی به اینگونه به من نیاموخت ادا کردن این جمله بس دشوار را جز قلبم که چه...
-
دور یا نزدیک
چهارشنبه 19 آذرماه سال 1382 01:58
هر کجا باشد دور یا نزدیک هر زمانی صبح شب یا عصر بوی تو را میدهد شاید در میان ان همه بگو مگو های همیشگی باز هم بوی تو به مشام میرسد پلک هایم پلک هایم را که میبندم تو را میبینم و باز هم بوی تو را حس میکنم مانند روز اول اشناییمان گرچه تو را تا کنون ندیده ام اما ... هنوز عطر اولین دیدارمان را به خاطر دارم گر چه مدتها است...
-
کاش خورشید
سهشنبه 18 آذرماه سال 1382 01:18
ای عشق کاش خورشید تو اغاز کند فردا را... . همه وقتی از باران حرف میزنند همه یاد پاییز می افتند ولی من هنوز بهار را با تو یاد دارم همان زمان که در زیر سایه های بید مجنون می رفتم یادم امد که او می گفت که پرستو ها زمانی که سرما را حس میکنند ارام از اینجا به جایی دور میروند تکرار کرد که شاید اشتباه باشد اما او نیز سرما را...
-
خستگی
دوشنبه 17 آذرماه سال 1382 02:17
سکوت شکسته دیوار که هر زمان تو را صدا میکرد و بغض من در کنار ضجه های این قاب شیشه ای که به باران نشاند چشمانم را... دوباره یک نفس دیگر مرا به یاد تو می اندازد وبه فکر ان زمان که تو را خواهم یافت دوست نداشتم باز هم از خستگی هایم بنویسم اما هر بار که میخواهم از تو بگویم قلب خسته ام به صدا در می اید و بغض گلویم را می...
-
مه
یکشنبه 16 آذرماه سال 1382 00:47
مه بود و سرما ... یه سایه پشت مه... دستم رو دراز کردم تا صورت سرش رو لمس کنم اما انگار اون ساعت ها بود که دیگه اونجا نبود... ان زمانی که پرستو ها نغمه سر میدادند برای تو بانگ رهیل امد و من اینجا تنها منتظر هوای پاییزی دستهام رو به گرمی فشار دادی و گفتی من بر میگردم ببین اون پرستو رو که روی بند نشسته من بهار دیگه با...
-
باران و من تنها
شنبه 15 آذرماه سال 1382 00:33
شب ، بوی باران ،تنهایی ، وبازمانده تنها،غربتش مرا بیشتر فرا گرفته هر بار که میاندیشم چگونه تنهایی هایش ... باز هم باران شدید شده است روی صورتم... ،قطره های خیس که به پایین می لغزند،دیگه دلم هم طاقتش تموم شده می خواد فریاد بزنه اما کجا اینجا؟... نه هرگز اینجا کسی زبان مرا نمیفهمد شاید هم میفهمند و باور ندارند .تنهایی...