قلب

قلب هایشان را به نماد عشق بر روی کاغذ پاک و بی گناهی میکشند و چه زشت می کشند
نگریستم من نباید از آنها تقلید کنم من زیبایی قلبم را برای خود نگاه می دارم اما هیچ چاره ای نبود مرا هم وادار کردند اما ... . از یکی از آنها خواستم نمادی برای من بکشد درست مثل خودش و او هم دوباره سفیدی کاغذ را لکه دار کرد بعد گفتند باید نامش را به روی این قلب ها(+ی دروغین )بکشید و من نوشتم تو گفتند تو کیست و من سکوت کردم باز پرسیدند و من گفتم تو هستی یکی از حضار خندید و گفت من ؟ و من (؟؟؟ ) نه، من نگفتم شما ،گفتم تو و سکوت کردم (آنها هم)... .

کوتاه می گویم

سکوت خواهم کرد و آن را نخواهم شکست تا آن لحظه که ...(خود می دانی؟)
از دیار نور بلند و بزرگ و آرام (می شکند باز هم در گلویم بغض)و آرام در سکوت باز با فریاد نامت را می خوانم اما کسی نمی فهد جز او و او هم نمی دانم...؟و من باز سکوت می کنم به انتظار پاسخ؟

روزی خواهم شکست این سکوت را

قدم بر میدارم آن را می بینم و باز سکوت می کنم باز هم تکرار این سکوت مرگ بار که در پیش باز هم تنهایی است.
این را او می گفت همیشه آنگونه که می پنداریم نیست هر چند که داس مرگ بر شانه هایت سنگینی کند این انتخواب ماست؟

بهار

بهار می آید با تمام لطافتش٫ اما اگر اینجا امید است هر روزمان بهار است.دوری از تو زمستان اما امید به بازگشت بهاری دیگر است.

امروز در سر انجام راه بدون برگشت؟...

یک روز بود و یک رویای دیگر اما خواب دیگر مجال دیدن نگذاشت.بعد افسوس آمد اما ... اما هیچ راه برگشتی نبود .بعد عادت کردیم که به روی افسوس چشم ببندیم به آن چه تلخ است بخندیم اما... اما خنده هامان از زهر تلخ تر بود . حال با هر خنده ...؟و این سر انجام راهی است که آغازش نا معلوم و ... .
قصه نمی گویم خیال نمی بافم دروغ نمی گویم پلها را شکاندند تا راهی برای دوباره نفس کشیدن نباشد؟!!هوا سنگین تر از آن است که می پنداشتیم دود نیست این مه است که بین ما فاصله انداخته؟!!

سلام دوباره

باید بگم با این که خیلی دورم اما تلاش می کنم بیشتر بیام.فعلا باید برم .

...

خوب اگه خدا بخواهد دوشنبه پایان کار است و آغاز دوری که نمی دونم چقدر طول میکشه؟!! به امید دیدار؟!!

یک سوال

شاید همه فکر کنند چون به امتخانات خوردم گفتم خدا حافظ اما باید بگم که یک مسافرت در پیش دارم ممکنه تا یک ماه نتنم بیام شاید هم بیشتر شاید هم کمتر اما موضوع اصلی این بیان است که می خواستم با یک اسم تازه ویک طرخ جدید بیایم و اصلا دیگه بهاین دل که من رو تا اینجا کشونده گوش ندم اما با خوندن مطالب شما باز هم برای درد و دل وسوسه میشم می خواستم یک وبلاگ علمی تهیه کنم یعنی همون حور که شاید خیلی های شما می دونید منهم ایتجا(توی بلاگ اسکای)وبلاگ دارم هم توی(پرشین بلاگ)خوب حالا شما به عنوان یک دوست بگید اینجا درد و دل کنم یا ...
از همه دوستان که تا امروز مرا در این راه یاری کردند کمال قدر دانی را می کنم (...)از وبلاگ (مدتها است تو را ندیده ام(متولد ماه مهر)از همان وبلاگ(آرش)از وبلاگ (افق عمودی)صاحب (می خانه)دوست خوب(رها)و شرقی ترین (ستاره مشرقی) و دوست تازه ام که اگر (اشتباه)نکرده باشم اسم ایشان هم (سینا )است این دوستانی بودند که در این دو سه روز غیبت به یاد من بودند دوستان قدیمی دیگری نیز هستند اما بعد ها از آنها یاد می کنم منتظر هستم تا بگویید اینجا بهتر است یا آنجا

غروب

نمی خواهم بگویم خدا حافظ اما ممکنه این آخرین پیام من باشه باید هر چه تا کنون آموختم رو فراموش کنم و با این دنیا در آمیزم تا امروز از همه چیز دور بودم اما به ناچار باید بروم اما به زودی شاید کمتر از اونچه فکر می کنید بر گردم اما فراموشم نکنید منتظر نظرات شما از اونچه تا کنون نوشته ام هستم دوری از شما برام خیلی سخته اما هر تحول نیاز به مشقت داره فقط برای بهتر شدن بدرود و دو صد بدرود


اقتلونی یا ثقاتی
ان فی قتلی حیاتی
و حیاتی فی مماتی
و مماتی فی حیاتی

من وتو و دیگر هیچ



امید وارم در باره ما
در باره همه ما
به درستی قضاوت کنند
دیکنز

یک دنیای ماشینی من هم وسط آن و تو آنجا و یک لبخند همین.؟تاب دوری ندارم اما تا ... بدرود