توی اتاقش نشسته بودم روز تعطیل بود اما مجبور بود از خونش دور باشه . برای چی ؟
ممکنه توی شرکت بهش نیاز بشه . بچه سه سالش رو با خودش اورده بود بچه کپل نازی بود
کارش تموم شده بود و کار بخصوصی نداشت منتظر بود کوچولوش از خواب بیدار بشه برای
همین در اتاق ضبط صدا رو بست و شروع کرد به ارگ زدن و چه صدای زیبایی داشت اون الان
یکی از بهترین دوستاییه که دارم و واقعا بهش احساس نزدیکی میکنم.
به نظر من صدا و تولید صدا مثل نقاشی میمونه و نقاشی کردن هرچه رنگها رو بهتر
ترکیب کنی صدای بهتری داری .