با تو آغاز می شود
و نسیم با تو خیز بر می دارد
و دشت را عطر باران می کند
تابستان به عشق تو گرم می شود
گل، طبیعت و من
همه سبز
نوید زندگی می دهیم
خزان
همان لحظه که روح سبز خاطره هم
رنگ می بازد
تو از دست میروی
و در زمستان
هر آنچه باقی است
یاد تو است
و عکس تو چشم در چشم من
منتظر تا بهاری دیگر
و در این گذر کوته عمر
تو را به یاد خواهم داشت
هر آن لحظه که در تن جا باشد
و در توان گفتن نامت
تو را به عشق می خوانم
باز هم شعری جدید وقشنگ
مثل همیشه زیبا
باز هم شعرت مثل خودت آموزگار
وتو یک برادری
که به زبان پدری
شعر خود را به دلم انداختی
.
.
.
.
.
.
.
.
دوست دار.برادرت مدی
نظرتو خوندم
خیلی زد حالی
با من کاری داری؟