چهار فصل

بهار۴ فصل

با تو آغاز می شود

و نسیم با تو خیز بر می دارد

و دشت را عطر باران می کند

 تابستان به عشق تو گرم می شود

 گل، طبیعت و من

 همه سبز

 نوید زندگی می دهیم

خزان

همان لحظه که روح سبز خاطره هم

رنگ می بازد

تو از دست میروی

و در زمستان

هر آنچه باقی است

یاد تو است

و عکس تو چشم در چشم من

منتظر تا بهاری دیگر

و در این گذر کوته عمر

تو را به یاد خواهم داشت

هر آن لحظه که در تن جا باشد

و در توان گفتن نامت

تو را به عشق می خوانم

نظرات 3 + ارسال نظر
مدی دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:22 ق.ظ http://www.mahbed.blogsky.com

باز هم شعری جدید وقشنگ
مثل همیشه زیبا
باز هم شعرت مثل خودت آموزگار
وتو یک برادری
که به زبان پدری
شعر خود را به دلم انداختی
.
.
.
.
.
.
.
.
دوست دار.برادرت مدی

داداشت دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:36 ب.ظ

نظرتو خوندم
خیلی زد حالی

مهدی چهارشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:46 ب.ظ

با من کاری داری؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد