طلوع صبح

غروب کرده بود بهار
از خیال باطلم
وز نمای ظاهری
گشته بود خزان من
در همان زمانه بود
در خیال پر امید
ریشه های قلب من
در امید تو تنید

در گذشت روز گار
پخته شد خیال من
در کنار لحظه ها
روز شد بهار من
شاخه های لطف تو
ریشه ای اثر نمود
جلوه طلوع صبح
کُشت شب را به روز


بازم از خودم
میخوام اینقدر شعر بگم تا یه چیز خوبی از آب در بیاد.

نظرات 1 + ارسال نظر
بانو شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:28 ب.ظ http://heavenlady.petsianblog.com

سلام ...بانوی رسانیک رو نمیدونم که یادتون هست یا نه اما من وبلاگ آیه تو ذهنم مونده ...گفتم بیام یه حالی بپرسم ...من وبلاگم رو نمینویسم ... خوشحالم وبلاگ شما هم حالش خوبه ... مدتها بود سر نزده بودم ...امیدوارم همیشه پاینده باشی !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد