در اندیشه بودم که حال بعد مدتها که تو را ندیده ام اگر یک روز بتوانم تو راببینم چه باید کرد چه باید بگویم چه باید بخواهم .هر چی فکر کردم هیچی به ذهنم نرسید که ازت بخوام هیچ کاری به ذهنم نرسید بکنم .یه لحظه از خودم بدم امد گفتم ت. که اینقدر ادعای انتظار میکنی چگونه به این فکر نکردی که برای چی منتظری؟ بعد مصمم جواب دادم ابتدا خوب نگاهش میکنم و بعد اگه افتخار داد سرم رو تقدیمش میکنم
.
بخت اگر از تو جدایم کرد
می گشایم گره از بخت چه باک
ترسم این عشق سر انجام مرا
بکشد تا سرا پرده خاک
یکی از دوستان نوشته بود «گامهایت را بشمار شاید اندکی به مرگ نزدیکتر شدی »
اری میشمارم هر روز نیز میشمارم چون باور دارم که هر روز که به مرگ نزدیک تر میشوم به لحظه دیدار با تو نزدیکتر گشته ام .
اما امروز تفاوت زیادی باروزهای دیگر داشت امروز شاید هزار بار به تو بیشتر نزدیک شدم این را در دلم به خوبی حس میکنم .
باز هم میگویم تو را دوست دارم .
بگذارید اگر هم نه بهاری...
باشم،
شاعر سوخته گلهای سخاری...
باشم،
میتوانم که خودم را بسرایم ...
هر چند ...
نتوانم که همانند قناری باشم،
بازم پر غرور مثل گذشته اما اون با تو فرق داره اون اگه غرور داره این غرورش کاری میکنه که کسی جز خودش رو نبینه اما غروره تو کاری کرد که من جز تو نبینم چقدر فرق بین تو و اون بود راستی تو حتی اسمت هم نماد غروره نمادی از بزرگی و عزمت و ارامش در هنگام خواب .همیشه تا به یاد تو نیفتم خوابم نمیبره اما خیلی وقته که نمیخوابم شاید مال اینه که یاد تو رو تازه نکردم.