مه

مه بود و سرما ...
یه سایه پشت مه...
دستم رو دراز کردم تا صورت سرش رو لمس کنم اما انگار اون ساعت ها بود که دیگه اونجا نبود...

ان زمانی که پرستو ها نغمه سر میدادند برای تو بانگ رهیل امد و من اینجا تنها منتظر هوای پاییزی دستهام رو به گرمی فشار دادی و گفتی من بر میگردم ببین اون پرستو رو که روی بند نشسته من بهار دیگه با اون بر میگردم . اما هنوز بهار نیومده تاره دونه های برف زمستون رو نوید میدن .
درد حرف نیست
درد نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم

باران و من تنها

شب ، بوی باران ،تنهایی ، وبازمانده تنها،غربتش مرا بیشتر فرا گرفته هر بار که میاندیشم چگونه تنهایی هایش ... باز هم باران شدید شده است روی صورتم... ،قطره های خیس که به پایین می لغزند،دیگه دلم هم طاقتش تموم شده می خواد فریاد بزنه اما کجا اینجا؟... نه هرگز اینجا کسی زبان مرا نمیفهمد شاید هم میفهمند و باور ندارند .تنهایی هایم را با تو می گویم.

سرم را تقدیمش خواهم کرد

در اندیشه بودم که حال بعد مدتها که تو را ندیده ام اگر یک روز بتوانم تو راببینم چه باید کرد چه باید بگویم چه باید بخواهم .هر چی فکر کردم هیچی به ذهنم نرسید که ازت بخوام هیچ کاری به ذهنم نرسید بکنم .یه لحظه از خودم بدم امد گفتم ت. که اینقدر ادعای انتظار میکنی چگونه به این فکر نکردی که برای چی منتظری؟ بعد مصمم جواب دادم ابتدا خوب نگاهش میکنم و بعد اگه افتخار داد سرم رو تقدیمش میکنم
.

 

غروب

بخت اگر از تو جدایم کرد

می گشایم گره از بخت چه باک

ترسم این عشق سر انجام مرا

بکشد تا سرا پرده خاک

                                                                                                            فروغ فرخزاد

هر زمان که موقع غروب خورشید میرسد دلم میلرزد .باز هم دلم من را میبرد به جایی نه چندان دور به زمانی نه چندان نزدیک میبرم انجایی که هنگام غروب همه به دور هم اندوه ناک به هم مینگریستند.راستی یادم نمیاید ایا ان روز هم جمعه بود؟اما غربت غروب جمعه را داشت .هنوز بویش می اید ... . اما من اینجا امده ام تا بگویم هر غروب من بی تو غروب جمعه است.

مرگ

یکی از دوستان  نوشته بود «گامهایت را بشمار شاید اندکی به مرگ نزدیکتر شدی »
اری میشمارم هر روز نیز میشمارم چون باور دارم که هر روز که به مرگ نزدیک تر میشوم به لحظه دیدار با تو نزدیکتر گشته ام .
اما امروز تفاوت زیادی باروزهای دیگر داشت امروز شاید هزار بار به تو بیشتر نزدیک شدم این را در دلم به خوبی حس میکنم .
باز هم میگویم تو را دوست دارم .


مانده تا برف زمین آب شود
مانده تا بسته شود آن همه نیلوفر وارونه چتر.
نا تمام است درخت .
زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
و طلوع سر غوک از افق درک حیات

معنی پیر شدن ...

بگذارید اگر هم نه بهاری...
 باشم،
شاعر سوخته گلهای سخاری...
 باشم،
میتوانم که خودم را بسرایم ...
هر چند ...
نتوانم که همانند قناری باشم،


معنی پیر شدن 
 ماندن مردابی نیست،
پیر هم 
اما بگذارید جایی باشم،
کاری از پیش نبردم همه عمر
شاید این لحظه نا یافته کاری باشد
 همه درد من این است که میپندارم ...
که دگر ای دوست من ،دوست نداری باشم
مرگ هم عرصه بایسته ای از زندگی است ...
کاش شایسته خاک سپاری باشم.

ممکنه یکم طول بکشه اما ...
از اینجا میتونید به دکلمه شعر گوش کنید

دیروز حال یا فردا؟

مهم این نیست که چه کرده ام مهم نیست که حال هیچ چیز از دستم بر نمی اید مهم این است که حتی در اخرین لحظه عمرم گامی تنها به سوی او بردارم

شکست

بازم پر غرور مثل گذشته اما اون با تو فرق داره اون اگه غرور داره این غرورش کاری میکنه که کسی جز خودش رو نبینه اما غروره تو کاری کرد که من جز تو نبینم چقدر فرق بین تو و اون بود راستی تو حتی اسمت هم نماد غروره نمادی از بزرگی و عزمت و ارامش در هنگام خواب .همیشه تا به یاد تو نیفتم خوابم نمیبره اما خیلی وقته که نمیخوابم شاید مال اینه که یاد تو رو تازه نکردم.