بخت اگر از تو جدایم کرد
می گشایم گره از بخت چه باک
ترسم این عشق سر انجام مرا
بکشد تا سرا پرده خاک
فروغ فرخزاد
هر زمان که موقع غروب خورشید میرسد دلم میلرزد .باز هم دلم من را میبرد به جایی نه چندان دور به زمانی نه چندان نزدیک میبرم انجایی که هنگام غروب همه به دور هم اندوه ناک به هم مینگریستند.راستی یادم نمیاید ایا ان روز هم جمعه بود؟اما غربت غروب جمعه را داشت .هنوز بویش می اید ... . اما من اینجا امده ام تا بگویم هر غروب من بی تو غروب جمعه است.
روزی دوباره آدينه ات رنگ شادی ميدهد و بوی طراوت ميگيرد...مرا باور کن که اينچنين تجربه کرده ام...
میدونم شاید بیربط باشه و شایدم ضد حال ولی تو یه بررسی که انجام شده اینکه غروبهای جمعه غم انگیزه و مردم توش افسرده ترن گاملا رد شده .
ولی کطلب قشنگی بود
ممنون که به وبلاگ ما سر زدی
حرفت رو می فهمم......
غروب خیلی دلگیر و در عین حال دل انگیزه......
من عاشق غروبم
بازی فقط کلاغ پر
عمیق ترین حسهای پاک تقدیم تو باد.
با نام و یاد حضرت حق
و با سلام به شما
و تشکر از حضور سبزتان در کلبه ی درویشی ما
از اینکه دیر آمدم معذرت می خواهم
موفق باشید
بسم الله رحمن رحیم
وقتی که گل در نمیاد
سواری این ور نمیاد
کو و بیابون چی چیه؟
وقتی که بارون نمیاد
ابر زمستون نمیاد
این همه ناودون چی چیه؟
حالا تو دست بی صدا دشنه ما شعـــر غـــزل
قصـــــــه مرگ عاطفه خوابای خوب بقل بقـــل
انگار با هم غریبه ایــــــم خوبی ی ما دشمنی یه
کاش من و تو میفهمیدیم اومدنی رفتنی یـــــــــه
تقصیر این قصه ها بـــود تقصیر این دشمن ها بود
اونا اگه شــب نـــبـــودن سپیده امروز با مـــا بود
سقوط من در خودمــــه سقوط ما مثــــل منــــه
مرگ روزای بچه گــــی از روز به شب رســیدنه
دشمنی ها مصیبته سقوط ما مصیبته
تقصیر این قصه ها بـــود تقصیر این دشمن ها بود
اونا اگه شــب نـــبـــودن سپیده امروز با مـــا بود
کسی درد منو انگار نــمــیــفــهــمـــه
مرده زنده خواب و بیدار نمیفهمه
کسی تنهائی مو از من نمی دزده
درد مارو در و دیوار نمی فهمــــه
برای تنهائی خودم دلم مــــیسوزه
قلب امروزی من خالی تر از دیروزه
خیلی چاکرتم داش علی اگه می تونستم بیشتر از این بهت خدمت میکردم توان من همین بود مرسی......