هدیه روز تولد (۲۶/۰۹/۲۰۰۰)

امروز صبح زود تر از معمول پاشدم راستش رو بخواید صدای زنگ تلفنش من رو بیدار کرد گفتش با یک نفر امروز صحبت کرده تا هم توی کارهای خونه کمکم کنه هم یه همزبون تازه برای من باشه بلند شدم یه نگاه به دو رو برم انداختم هنوز ظرفهای دیشب روی میز غذاخوری بود.تازه ظرف ها رو توی ظرف شویی چیده بودم که صدای زنگ خونه اومد باید خودش باشه ایفون رو برداشتم صدا مال یه پسر جون بود خیلی آشنا میومد اما اشتباه زنگ زده بود باید دوتا زنگ پایین تر رو می زد ،آها یادم اومد این پسر سوپر نزدیک خونست بعصی مواقع هم برای من یه سری خرت و پرت میاره . حوالی ساعت ۱۲ بود که دوباره صدای زنگ من رو به سمت در برد درسته خودش بود صداش می گفت خیلی مهربونه اما باید صبر کرد عادت نداشتم در مورد افراد زود تصمیم بگیرم چون معمولا اشتباه در میومد در رو باز کردم تا بالا بیاد .از پشت چشمی در نگاهش کردم در رو که باز کردم جوری گرم سلام کرد که انگار من رو از بچگی میشناسه یه خانم قد بلند البته نه خیلی بلند تنها یکم از من بلند تر بود با یه صورت نه خیلی روشن چشم های آبی با یه خال زیر چونه موهای بلندی داشت که به قهوه ای می زد براش چایی ریختم تا خستگیش رو در کنه به نظر میومد از حومه شهر اومده از یه راه طولانی که باید از این مسیر مترو به اون مسیر بره تا به اینجا برسه پس از یکم نگاه به اطرافش شروع کرد به یه سری سوالات در مورد من و اینکه معمولا توی خونه چی کار می کنم البته با یه لحنی که می تونم بگم خیلی مخصوص بود من هم هر کدوم رو که دوست داشتم و دیدم براش دونستنش بد نیست بهش کفتم چون برای شروع کار نیاز داشت در مورد من و خصوصیاتم بیشتر بدونه بهتره روز اول بیشتر باهم آشنا بشیم این برای هر دومون خوب بود . ساعت داشت ۲ می شد که پیش نهاد کردم نهار رو توی آشپذخونه بخوریم بعد نهار شروع به شستن ظرف ها کرد با اینکه قرار نبود من کاری کنم اما توی خشک کردن ظرف ها کمکش کردم قبل از اینکه برای ادامه کار های معماریم به سمت اتاق برم جای ظروف رو بهش نشون دادم .هنوز کارم رو شروع نکرده بودم که با یه ظرف میوه وارد اتاق شدو ازم پرسید که برای شام چی درست کنه من هم این رو به عهده خودش گذاشتم چون می دونم برای روز اول سعی می کنه بهترین غذاش رو درست کنه .فکر کنم که بعد از حدود نیم ساعت در زد و وارد اتاق شد ازم پرسید که اب میوه می خورم یا قهوه من هم گفتم ما عادت داریم چایی بخوریم و کمتر از قهوه استفاده می کنیم شاید یکم شکه شد بعد هم اضافه کردم خیلی سرد نشه .
شب که همسرم بر گشت آماده شده بود که بره خوب من هم ازش تشکر کردم اون هم رفت .بعد پرسید امروز چطور بود من چیزی نداشتم بگم فقط به یه بد نبود اکتفا کردم شب خوبی داشتیم یکم در مورد کار های امروز گفتم و بعد آروم مثل بچه ها به خواب رفت. 

نظرات 2 + ارسال نظر
خاله نسرين پنج‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:22 ق.ظ http://nasrin161.blogsky.com

با سلام
اصفهانی ها زرنگ که هستند نه؟؟؟

بابا لنگ دراز شنبه 5 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:38 ق.ظ http://www.shiva-omid.blogsky.com

دنیایه مایه داری دیگه.چی کارش می شه کرد!ممنون بابت نظرت در بلاگ!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد