یک روز بود و یک رویای دیگر اما خواب دیگر مجال دیدن نگذاشت.بعد افسوس آمد اما ... اما هیچ راه برگشتی نبود .بعد عادت کردیم که به روی افسوس چشم ببندیم به آن چه تلخ است بخندیم اما... اما خنده هامان از زهر تلخ تر بود . حال با هر خنده ...؟و این سر انجام راهی است که آغازش نا معلوم و ... .
قصه نمی گویم خیال نمی بافم دروغ نمی گویم پلها را شکاندند تا راهی برای دوباره نفس کشیدن نباشد؟!!هوا سنگین تر از آن است که می پنداشتیم دود نیست این مه است که بین ما فاصله انداخته؟!!
سلام علی. خوبی؟؟
من نمیفهمم چی نوشتی..؟؟
این فقط یه نوشته است؟!.. یا حرفای دلت..؟!
کودومش..؟!!!!
اگه میتونید برام نامه بنویسید...
ممنونم..
دوست خوبم سلام...
خوبی؟؟
از دور میبوسمت..
مواظب خودتون باشید..
سلام بالاخره اومدی.
خب به چی رسیدی تو این سفرت ؟ چیزای خوب خوب؟ یا هیچی؟؟؟