صدا

توی اتاقش نشسته بودم روز تعطیل بود اما مجبور بود از خونش دور باشه . برای چی ؟ ممکنه توی شرکت بهش نیاز بشه . بچه سه سالش رو با خودش اورده بود بچه کپل نازی بود کارش تموم شده بود و کار بخصوصی نداشت منتظر بود کوچولوش از خواب بیدار بشه برای همین در اتاق ضبط صدا رو بست و شروع کرد به ارگ زدن و چه صدای زیبایی داشت اون الان یکی از بهترین دوستاییه که دارم و واقعا بهش احساس نزدیکی میکنم.

به نظر من صدا و تولید صدا مثل نقاشی میمونه و نقاشی کردن هرچه رنگها رو بهتر ترکیب کنی صدای بهتری داری .



نظرات 2 + ارسال نظر
علی جمعه 27 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 05:33 ق.ظ

یکی نمیخواد اینجا پیام بده؟

مهاجری که یادت رفته دوشنبه 30 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 04:25 ب.ظ

سلام علی جان
حرفای زیادی واسه گفتن بود بهت بگم
خوشحال شدم دیدمت یادمه اون اولین باری که برا ساخت وبلاگ ازت کمک گرفتم اوووووووووووو فکر کنم بیشتر از ی سالی هست
یادش بخیر
دورانی خوبی بود
امید وارم اومدی شهرمون بینمت
ما که قرار بود بیام مزاحمتون بشیم پشیمون شدم گفتیم بمونیم ایران همینجا رو اباد کنیم(ایکن دماغ دراز)
خب خوشحال شدم دیدمتون
بی وفا تو اف لاین ی سلام که میتونی بدی ناقلا
راستی؟؟؟؟
بالاخره فهمیدی چه جوری میشه بدون ریستارت از ایکس پی رفت ۹۸ یا بر عکس
؟؟؟؟
دوست دارت مهاجررررررررررررررررررررررررررررررررررررر
یا همون مالک
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد