به یاد او

همین امروز صبح ساعت ۵ خوابیده بودم اما حدود ساعت ۶ با صدای زنگ تلفن بیدار شدم «هگزیت» بود اما با من کار نداشت با هم اتاقیم کار داشت هیچ وقت برام مهم نبود کِی تلفن زنگ میزنه چه موقعی از ۲۴ ساعت برای همین توی خواب و بیدار تلفن و دادم دستش وبعد صبح که بیدار شدم ... نبود!
ظهر بود که متوجه شدم مادرش فوت کرده و برای همین برگشته به کشورش امشب که باهاش حرف زدم حال خودمم عوض کرد. واقعا مرگ حقه برای مادر خونواده ای که تعداد اعضاش زیاده و پدر هم چند سال پیش از میون اونها رفته و بزرگترین فرزندشون داره توی غربت درس میخونه.
«ایوان » یکی از بهترین دوستای منه بچه کوشا و تلاشگر توانا و باید بگم خوشتیپ با موهای لخت و افتاده همیشه به طرح موهاش حسادتم میشه اما امشب نتونستم فوت مامانش رو درست اونجوری که خودم میخواستم بهش تسلیط بگم.

iwan accept my condolaces. i heard abou your tragic loss.wish God  give you patience to pass this critical period. all of us here will miss you.

نظرات 1 + ارسال نظر
مداد ابی سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 11:25 ق.ظ

سلام
من هم خیلی ناراحت شدم
ولی خوب همه یه روز میان یه روز هم می رن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد