دو تا نیم کت خالی که دور تا دورش پر از درخت روی یه نیمکت من و روی اون یکی ... .
فاصله سکوت بود و باران و حس های غریبی که مثل این روزها مرا در خود غرق می کرد...!
دیگر حسی نداشتم حتی حس گریه تنها فکر من این بود که شاید قلبش برام نمی تپه ؟ (چه خیال خامی ). دیگر احساسی جز احساس بی او بودن نداشتم آن روز به او حق دادم که این حس را نداشته باشد .اما اشتباه بود و من چه زود اشتباهم را فهمیدم.
مهم اینه که آدم خودش متوجه اشتباهاتش بشه , بهش اعتراف کنه و جبرانش کنه ... و سکوت ...
اشتباهی در کار نبود یعنی در اصل رابطه ما قطع نشده بود من بودم که اشتباه برداشت کرده بودم که رابطه ما بهم خورده
سلام
متن زیبایی بود
به من هم سر بزن
ه شعر برات می گذارم ...اگه مایل بودی بیا بخون ....همین سو تفاهمات همه چیز رو به هم می ریزه ...به چه راحتی ...
پس قلب اونم برات می تپه! پس مشکل کجاست؟
چه حس غریب آشنایی...
سلام دوست خوبم ... این از بزرگواری شماست !!!
سلام دوست خوبم...... مرسی که به من سر زدی...... بزودی کد جاوا اسکریپتی که خواستی بودی در وبلاگ قرار می دهم ........ ببخشید دیر اومدم ....... من مدتی مشکل داشتم.......متن های زیبایی هم داری ..... درعین سادگی
گویا هستند....... تا بعد......
صدای دلت به صدای دل من نزدیکه حرفامونم همینطور پس دوست دارم ! قلمتو احساستو
:)