فانوس

فانوس خاموش بود ،خاموش... اما ... من میدونم فانوس پر از نفت بود الان هم هست . من هر شب به لب کوچه میرم با اون چراغ هوا گرمه بادی نمی وزد تمام چراغها خاموشه من و اون چراغ ... اما ... دیشب مثل هر شب بازهم رفتم که چشمام سنگین شد سنگین تر از همیشه برای همین یه لحظه خوابم برد و صبح با ترانه تلالو خورشید بیدار شدم ای وای من دیشب ... به چراغ نگاه میکنم خاموش بود اما هنوز توش نفت بود فیتیلش کاملا سرد شده بود معلوم بود خیلی وقته خاموشه یعنی کی چراغ نفتی من رو خاموش کرده اومدم بلند بشم که یهو دیدم ...
«چراغ را به آنها بده که بیدارند خفتگان از نور هیچ بهرهای ندارند»... .
نظرات 2 + ارسال نظر
دانیال جمعه 23 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 07:10 ب.ظ http://57.blogsky.com

سلام
خوب داستان کوری که در شب تاریک
چراغ در دست داشت.
شاد باشید

یه پسر جمعه 23 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 09:24 ب.ظ

سلام ببین چرا خوابت برد شاید اون هم اومده و نور چراغ رو برای اونهایی برده که نیاز دارن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد