هدیه روز تولد (۳۰ / ۰۹ / ۲۰۰۰)

امروز روز تعطیلی شوهرم بود راستش رو بخواید معمولا تا ظهر می خوابه اما من طبق هر روز صبح ساعت ۱۰ از خواب بیدار شدم یکم دو دل بودم برای ناهار ظهر چی درست کنم اما بالاخره تصمیم گرفتم غذای مورد علاقش رو درست کنم گرچه سخت بود و کار زیاد می برد اما دوست داشتم براش بعد مدتها فسنجون درست کنم اما توی خونه گردو نداشتیم تازه ربمون هم تموم شده بود برای همین سریع گوشی رو برداشتم و یه تلفن به سوپر زدم. می تونستم خودم برم اما کار های مهم تری داشتم که انجام بدم برای همین هم  تلفن زدم .صدای جالبی داره با لحجه ترکی گفت سلام بفرمایید من هم گفتم  سلام محمد آقا میشه برام یه بسته گردو و یه شیشه رب بفرستید اون هم یهویی لحن صداش عوض شد گفت شمایید خانم مهندس ببخشید بجا نیوردم همین دو قلم جنس رو می خواید فقط ؟ من هم با همون لحن گفتم بله فقط یکم سریع تر اون هم اضافه کرد همین الان می گم جواد براتون بیاره.خوب من میتونستم تا این وسایل برسه برم و لباس ها رو از روی بند بیرون جمع کنم بعد هر کدوم رو مرتب سر جای اصلیشون بذارم تا دوباره برای سری بعد استفاده بشه یکم این کار ها برام تکراری شده بود اما باید انجامشون داد  .


حدود ساعت ۱ بود که از خواب بیدار شد آخه دیشب تا دیر وقت بیدار بود چقدر این بیدار نشستن ها رو دوست دارم اما من زود خوابم میبره و اون ساعت ها بعدش مشغول فکر کردنه ،یادمه یه دفعه حدود ساعت ۴ صبح بیدار شدم تا یکم آب بردارم دیدم هنوز بیداره خیلی خوابم میومد برای همین ازش خواستم یکم برام آب بیاره اون هم بدون اینکه چیزی بگه رفت و برای یه ظرف آب آورد . دیشب هم از اون شب ها بود وگرنه هیچ وقت عادت نداشت تا این موقع روز بخوابه .رفت دستش رو شست و بعد با یه کش و قوس وارد حال شد و روی کاناپه یه لم داد تلویزیو رو روشن کرد و روز نامه رو دستش گرفت از اینکه روزنامه دستش بگیره و بی توجه به اطرافش باشه بدم ماد اما اون یه مرده گرچه هیچ جایی ننوشته که مرد ها باید روزنامه بخونن و به محیط اطرافشون بی اهمیت باشن اما اکثر اونا از این کار لذت می برن.برای همین بدون اهمیت زیاد رفتم و وسایل نهار رو روی میز نهار خوری چیدم بعد ازش خواستم بیاد نهار بخوریم بهار رو که دید کلی زوق کرد نمی دونید چقدر این غذا رو دوست داره برای همین در مدت چند ثانیه همه خورشت جلوش رو تموم کرد من هم با یه لبخند دوباره رفتم و ظرف رو پر کردم اون هم تا تونست از دست پخت من و غذا تعریف کرد


بعد از ظهر ازش خواستم که بریم بیرون قدم بزنیم اون هم با کمال میل پذیرفت چه هوای خوبی هوای پاییزی صدای خش خش برگها که نوید یه سرمای دیگه رو میدن اما این سرما نمی تونست اون  گرمایی رو که دوباره توی وجود من و حمید پاگرفته بود سرد کنه تمام طول مسیر رو با هم حرف زدیم جوری رفتار می کردیم که انگار همین دیروز با هم ازدواج کردیم مثل تازه عروس ها من دستش رو محکم گرفته بودم ولی دستاش چقدر سرد بود شاید هم دستهای من بود که بیش از حد گرم شده بود .دوباره همون لبخند های دوران گذشته که دو باره امروز توی یاد من زنده شده بود .  

نظرات 5 + ارسال نظر
محمدرضا آنلاین چهارشنبه 9 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 05:59 ب.ظ http://asm.blogsky.com

سلام به من هم سر بزن ومطلب لینک رو بحوان

م ص پنج‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:32 ق.ظ http://rasanic.org

سلام

جزیره نشین پنج‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:48 ق.ظ http://jazire.blogsky.com

سلام.........دینگ دینگ دینگ پاشو پاشو کوچولو از پنجره نگاه کن با چشمای قشنگت به منظره نگاه کن.. فکر کردم خیلی خوابیدی خواستم بیام با بوق و دهل بیدارت کنم که خواب نمونی...خوش باشی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:01 ب.ظ

http://aie.blogsky.com/?postid=42
http://aie.blogsky.com/?postid=32
هدیه تولد http://aie.blogsky.com/?postid=50
http://aie.blogsky.com/?postid=51
http://aie.blogsky.com/?postid=53
http://aie.blogsky.com/?postid=54
http://aie.blogsky.com/?postid=55
http://aie.blogsky.com/?postid=56
http://aie.blogsky.com/?postid=57

صبا پنج‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 07:42 ب.ظ http://antimemory.blogsky.com

سلام دوست خوبم
به من هم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد