صبور باش صبور،مدام پی گوشم زمزمه می کرد دستهاش قرمز بود انگار خون زیادی رو دستش نشسته بود دستمال رو در اورد و خیلی آروم روی زخم گذاشت بعد یک لبخند و من چشم هایم را بستم وقتی بیدار شدم سوزشی توی دستم حس کردم ملی اون بالای سر من بود مثل گذشته با یک لبخند .
آخی ...
حالا سوزش دستت خوب شد؟!!!
ببین تو با یک هفته چیزی رو ندیدن نمی میری.
اگه مردن به این سادگی ها بود من تا حالا مرده بودم.
سعی کن این چیزا برات مهم نباشه. می دونی همه ی آدم ها باهم هستن به خاطر این که تنهایی این وسط کشته بشه . به خاطر این که از باهم بودن می شه به خیلی جاها رسید . می شه بالا رفت. اما خودت رو وابسته به باهم بودن ها نکن.
او هم که رفت تو سوختی اما این سوختگی هر چقدر هم که زیاد باشه یه روز خوب می شه. این قانون زندگیه!
نمی دونم خوبه یا بد. اگه خوب نمی شد که یه هفته ای(!) مرده بودی!!مگه نه؟!
بازم ممنون که بهم سر می زنی...
دوست عزیز این حرف من نیست اما میگن (زخم تن خوب میشه اما زخم دل نه)
متاسفم . شما به حساب همدردی بگذارید.
سلام. ببخشید که من دیر به دیر خدمت میرسم. شما ماشاالله وبلاگتون به روز به روزه. من هم جا میمونم. اما حالا که فهمیدم سعی میکنم هر روز بیام. موفق باشی ... یا حق
دوست عزیز سلام ... از اینکه به کلبه محقر ما سر زدین بی نهایت متشکرم . من با نظر اون دوستمون که قانون زندگی رو تشریح کرد کاملا موافق نیستم . بعضی از زخمها التیام پیدا نمی کنن حتی تا آخر عمر . و حتی گاهی اوقات هم خودمون روشون نمک می پاشیم تا سوزشش باعث بشه مثلا شما این اثر رو خلق کنید . ادامه بدین . ما هم بی بهره نمیمانیم . استوار و ستبر باشید...
سلام
مرسی که به وبلاگ من سر زدی اگه دوست داشتی بهم لینک بدیم .چطوره؟
آقا شایدم خانم
چقدر نا امیدی. بی خیال بابا. آدما ندیده و نشناخته باهم Date میزارن. اونوقت تو اونایی رو هم که دیدی میخوای نبینی؟!!!
پیشما بیا